شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

از دشت چشمهای تو آهو فرار کرد _ سید مهدی موسوی

دیگر نترس بچّه که لولو فرار کرد!

از دشت چشمهای تو آهو فرار کرد

 

از دست زن که دست نوازش بر او کشید

مانند یک پرنده ترسو فرار کرد

 

گفتند: آبروی زن اینجا به ... گریه کرد

گفتند: مرد باش ... ولی او فرار کرد

 

سردرد هی گرفت وسرش را به خویش کوفت

ترسید و پشت فاصله بانو فرار کرد

 

 «دیوارها کلید ندارند»، مرد گفت

زن خود کشی نمود و به آن سو فرار کرد

 

لولو شبیه کودکی من شد و گریست

وقتی که از قلمرو جادو فرار کرد

 

جادو گری شبیه گل مریمم شد و

مردی سوار دسته جارو فرار کرد

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی! _ سید مهدی موسوی

من ندانستم از اوّل که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی!

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اوّل به تو گفتن: که چنین خوب چرایی؟!

ای که گفتی نرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکّر تو کجایی؟!

آن نه خال است و زنخدان و سرِ زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سرّی ست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلّت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است تحمّل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی!

«مهدی » آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که در بند تو خوشتر که رهایی

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

زیرْجامه‌ی‌ چَرمین‌ِ _ یغما گلرویی

برای‌ آغازِ حماسه‌ْ

تنها چَرم‌ْپاره‌یی‌ کم‌ بود !

پَس‌ْ چلنگرِ بی‌باک‌ِ شهرْ

زیرْجامه‌ی‌ چَرمین‌ِ خویش‌ْ را

ـ که‌ حافظ‌ِ عورَتَش‌ْ از جرقّه‌های‌ کوره‌ْ بود ـ

به‌ در آوَردِ بَر سَرِ چوبی‌ْ آویخت‌ْ

تا درفش‌ِ عصیانی‌ِ کاویان‌ْ پدیدْ آیدْ !

بَرده‌گان‌ْ بَر مالِکان‌ِ خودْ شوریدند

و فرمان‌ْرَوای‌ ستم‌ْپیشه‌ی‌ خویش‌ْ را گَردَن‌ْ زَدَندْ

تا آن‌ْ سوی‌ میادین‌ِ خون‌ْآلوده‌ْ ،

چلنگرْ

بیرق‌ِ افتخارش‌ را

ـ که‌ از شَتَک‌ِ خون‌ِ مالِکان‌ْ گُل‌ْگون‌ْ بود ـ

به‌ فرمان‌ْرَوایی‌ دیگر بَخشَدْ

(دَستی‌ْ به‌ عورت‌ِ عریان‌ُ دَستی‌ْ به‌ دَسته‌ی‌ بیرق‌ْ !)

و تکرارِ دوباره‌ی‌ تاریخی‌ْ سُرخ‌ْ را بی‌آغازَدْ !

فریدون‌ْ نام‌ِ تازه‌ی‌ ضحاک‌ْ است‌ْ

و افتخارِ تاریخ‌ِ ما

چیزی‌ْ جُز همان‌ْ زیرْجامه‌ی‌ چَرمین‌ْ نیست‌ْ !

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

تولد _ سید مهدی موسوی

خواب سیاه تو، زدن گرگ در رمه

کابوس های دائمی یک مجسّمه

ترسیدن از قیافه ی خود توی آینه

انسان منهدم شده در وسعت «همه»

نوزادهای بی سر و ته با پیام مرگ

آغازهای غم زده ای فکر خاتمه

بر سر در ورودی دنیا نوشته است:

تو حق اعتراض نداری به محکمه

یک لحظه حسّ مضطربی در تو می دود

و پرت می شوی به جهان بی مقدّمه

هی جیغ می کشی که بگویی که من هنوز...

گم می شود صدای تو در بین همهمه

پایان شعر، جشن تولّد، صدای دست

بر کادوی تولّد تو: عکس جمجمه!!

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

ما شکست خوردیم _ یغما گلرویی

ما شکست خوردیم

در آسانسوری که پایین می رفت

خوابِ رقصیدن بر بامِ آسمان خراش می دیدیم

وَ رؤیاهای ما

با پوکه ی سیگارهایمان

زیرِ میزهای تحریرلگدمال می شدند

 

آن قدر به جلدِ مفتش خزیدیم

که چرکنویسِ سروده هامان

از نسخه ی نهایی شان شاعرانه تر شدند

وَ ندانستیم که زخم

با پنهان کردنِ چرک

درمان نمی شود.

 

با مرگ معاشقه کردیم و

از شکوهِ نادیده اش سخن گفتیم

غافل از آن که زنده گی

چون گردبادی ما را در خود گرفته بود

پس مرگ مطلعِ تمامِ ترانه هامان شد

وَ مُرده گان قبای اسطوره پوشیدند در مرثیه های ما

 

حالا عده یی فریادهای محرمانه مان را

از حافظه ی رایانه هایی بیرون می کشند

که گمان می کردیم

به فرمانِ انگشتانِ ما آلزایمر را پذیرفته اند

وَ جعبه یی که از پله کانِ خانه های ما پایین می رود

لبریزِ بطری های فراموشی ست


ما نتوانستیم گرهِ کراوات هامان را

در عکس های قدیمی شُل کنیم

وَ به همسرانمان بگوییم

روسری هاشان را

در آلبوم های رنگ و رو رفته مرتب کنند

 

ما شکست خوردیم

آنقدر ـ در هراسِ پُشتِ پایی ـ آهسته رفتیم

که سنگ پُشت ها

به ریشِ نداشته مان می خندند

 

درایتمان صرفِ استعاره ی دولت و ظلمت شد،

روزهامان به فریبِ قیچی ها گذشت

وَ آرزوهامان را

ـ به خطی لرزان ـ

بر دیوارِ مستراح های کنارِ جاده یی نوشتیم

که به درّه ختم می شد

 

فضانوردان در ماه آواز می خواندند

وَ ما به جست و جوی تارِ مویی

کتاب های جلد سفیدمان را ورق می زدیم.

عمرمان در تنفسِ مصنوعی دادن

به یک مومیایی گذشت

وَ تنها هنگامی که کنارِ زنی خفته بودیم

جسارتِ مچاله کردنِ اسکناس ها با ما بود

 

دریا را در جیبِ جلیقه داشتیم و

به باریکه آبی سر خم کردیم

وَ اجازه دادیم

رنگین کمان را

در تلویزیون های سیاه و سفید به نمایش بگذارند و

آن قدر ارشادمان کنند

تا در رؤیاهامان نیز

دامنِ مامِ وطن را بالا نزنیم

 

ما شکست خوردیم

وَ پذیرفتیم به غار برگردیم

با عشقِ کشیدنِ تصویرِ گربه یی بر دیوارهایش

به خونِ خود؛

گربه یی که گمان می کردیم

هزار، هزاره ی دیگر

باستان شناسی در رنگِ آن

نعره های صامتِ ما را خواهد شنید..

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
میلاد