من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت
شب
حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان !
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم ....
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت
شب
حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان !
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم ....
elahe
مریم
رضااکرمی
این شعر منو به شدت به یاد حس تنهایی فرغ میندازه به یاد تنهایی اندیشه و حس لطیف و زیبایی روح اون و غمها و غصه هاش، گویی مرگ ناباورانه ی خودش رو پیش بینی کرده بود و از قبل اعلامیه ی مرگ تاسف بارش رو در این شعر برای علاقه منداش گفته بود.
امیدوارم پس از مرگ اینقدر تنها نباشه.
این شعر نمیشه برای من بغض دردناکی در گلو رو به همراه میاره.
این ارمغان این شعر هست.