شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

هنر برای هنر _ یغما گلرویی

هنر برای هنر بود

اگر کودک هم سایه سیر می خوابید

و بمبِ هسته یی

اعجازِ قرن نامیده نمی شد


مرا ببخشید که نمی توانم

با پاهایی که ناخن هاشان را کشیده اند

برایتان باله برقصم


من نقاشی انتزاعی را نمی فهمم

و میانه ندارم با نقاشانی که

وقتی پشتِ سه پایه هاشان می ایستند

بغضی در گلو ندارند.

 

من شعار می دهم اگر شعر

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم باشد

یا حکایتِ خر و کنیزک

شعار می دهم و

پیش می روم و

نیش می زنم

مانندِ ماری که به کرم بودن متهم شده

بگذار شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند

قبل از بلعیده شدن

به دستِ ماهیانی که زیبایی را دوست می دارند

و زیبایی به چشمشان

رقصِ کرمی ست

که قلاب را بر گلوگاهشان می دوزد


نفت یک شبه ملی نشد

اما شاعرانی را می شناسم

که به چشم بر هم زدنی

ملی نامیده شدند

اگر چه جهانشان

تنها در دایره ی منقلی خلاصه می شد


من هم می توانستم حرف هایی به بزرگیِ نوبل بزنم

و آن قدر شاعر بودم که بتوانم

در کافه های سیگار ممنوع بنشینم

و با ترانه های سوزناک

دل از دخترانِ نوجوان ببرم

اما خواستم وصله یی شوم بر پیراهنِ پاره ی تو

- پسرک سرماخورده ی پشتِ چراغ قرمز -

که دعاهای ضدِ آبت را حراج کرده یی

خواستم النگویی پلاستیکی باشم

بر دستانِ خواهرت

یا دستمالی که عرق از پیشانیِ پدرت بگیرد

وقتی از پیِ کار،

سربالاییِ راهِ کارخانه را بالا می رود

می خواستم هیزمی در بخاریِ چپرِ شما باشم

تا رماتیسم

از پای مادرت به قلبش نخزد

این همه را خواستم و

نتوانستم


کاش جهان به قشنگیِ بالِ پروانه بود

تا شعر از واژه های تاریک تهی می شد

اما وقتی پدربزرگ در جوانی

دندان هایش را

به دندان سازی طماع می فروشد

و گیس های مادربزرگ

یک شبه سفید می شوند

دیگر چه گونه می شود گفت:

زنده گی رسمِ خوش آیندی ست


من سنگی بودم

که فکرِ شکستنِ هیچ شیشه یی را در سر نداشت

و بطریِ کوکتل مولوتفی

که آرزو می کرد

شراب را بینِ دو عاشق قسمت کند


اُپرای کارمن زیبا بود

اگر در هر ثانیه

صد نفر در جهان از بی غذایی نمی مُردند

و جنگل، جنگل درخت

قنداقِ تفنگ نمی شد

و هنر برای هنر نیست

وقتی کودکان را

در اینترنت حراج می کنند

و سربازان

شرط سرِ جنینِ زنِ حامله می بندند

و شکم می درند

چه گونه می شود به جاودانه گی اندیشید

وقتی لوله ی تپانچه یی

مدام بر شقیقه ات احساس می شود

و ابداعاتِ شاعرانه چه اهمیتی دارند

وقتی در خاک زمین

یک مین به ازای هر انسان مدفون است


من خو نمی کنم به نظامِ سیرکی که در آن

تنها برای شیرهایی کف می زنند

که به ضربِ شلاقِ رام کننده می رقصند

غرشِ مرا اگر خوش ندارید

به گلوله

پاسخم دهید

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

گریه های گربه خاکستری _ یغما گلرویی

پنجه بر زباله‌های جهان می‌کشد

و در محاصره‌ی ساس‌هایش می‌گرید

گربه‌ی خاکستری...


آبستن شدنِ مداوم را

تجربه کرد

و زیباترین فرزندانش را

همیشه بلعیده است...


روزی بر ایوانِ مشرق یله می‌شد و آفتاب

شیر را به پستان‌هایش می‌جوشاند،

امروز اما

این موریخته گربه‌ی خاکستری

تیپاخورده‌ترین موجودِ جهان است

 

و مگس‌ها

در چشمانِ قِی کرده‌اش

سور می‌گیرند.


دندانی به دهان ندارد اما

ناخن‌هایش هنوز

در زیر مخملِ دستانش

خوابِ خون می‌بینند!

گریه های گربه خاکستری

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

روزى که کمترین سرود بوسه است _ احمد شاملو

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود 

بوسه است

 

وهر انسان

برای هر انسان

برادری ست .

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند 

قفل افسانه ایست

وقلب

برای زندگی بس است .


روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

 تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .

روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ست 

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست وجوی قافیه 

نبرم .

 

روزی که هر لب ترانه ایست

تا کمترین سرود ، بوسه باشد

روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود .


روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ... 

ومن آن روز را انتظار می کشم 

حتی روزی

که دیگر

نباشم .

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

ناگهان گریه ام گرفت! _ یغما گلرویی

از یاد نبر که از یاد نبردمت!

از یاد نبر که تمام این سالها،

با هر زنگِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،

گوشی را برداشتم

و به جا صدای تو،

صدای همسایه ای،

دوستی،

دشمنی را شنیدم!

از یاد نبر که همیشه،

بعد از شنیدن ش آهنگِ «جان مریم»

در اتاق من باران بارید!

از یاد نبر که - با تمام این احوای-

همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى

همیشه این من بودم

که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم!

همیشه حنجره من

هواخواهِ خواندن آواز آرزوها بود!

همیشه این چشم بی قرار...

 

- یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند!

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

آنتیک فروشی _ یغما گلرویی

ـ این‌ مجسّمه‌ی‌ عاج‌ خیلی‌ قشنگه‌ ! نه‌؟

 

ـ آره‌ ! قشنگه‌ !

وقتی‌ ندونی‌ عاجش‌

مال‌ِ بزرگ‌ترین‌ فیل‌ِ کنگو بوده‌ ،

وقتی‌ ندونی‌ شیکارچیا

گولّه‌ی‌ اوّل‌ُ تو چشم‌ِ فیلی‌ که‌ صاحبش‌ بوده‌ خالی‌ کردن‌ ،

وقتی‌ ندونی‌ بچّه‌ی‌ اون‌ فیل‌

خرطوم‌ِ کوچیکش‌ُ رو صورت‌ِ خونی‌ِ پدرش‌ کشیده‌ وُ

یه‌ قطره‌ اشک‌ از چشای‌ خاکستریش‌ سُر خورده‌ پایین ،

وقتی‌ ندونی‌ که‌ جُفتش‌

اون‌قدر پای‌ نعشش‌ ضجّه‌ زده‌

که‌ خودشم‌ مُرده‌...

اون‌ وقته‌ که‌ این‌ مجسّمه‌ عاج‌

خیلی‌ قشنگ‌ به‌ نظر میاد !

خیلی‌ قشنگ‌...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد