شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

با هر که بودی، باش! من با درد، خوشبختم! _ سید مهدی موسوی

تنهایی

از شیشه ی مشروب خالی توی یخچالم
از من که دارد می رود از حال ِ تو، حالم!

از کوه استفراغ!! روی دفتری کاهی
از زنگ های بی جوابی که نمی خواهی

از زندگی که در نگاهم مردگی دارد
معشوقه ی بدبخت تو افسردگی دارد!

از قرص ها که خودکشی را یاد می گیرند
از سوسک ها که از تنم ایراد می گیرند!

از نصفه های تیغ در حمّام ِ غمگینم
می بینمت! امّا فقط کابوس می بینم

بر روی دُور ِ تند... نُه سال ِ تمامی که...
از خواب هایت/ می پرم از پشت بامی که...

از دست ِ تو دیوانه ام بی حدّ و اندازه
از دست ِ تو در گردن ِ معشوقه ای تازه

از سر زدن به خانه ام مابین ِ کردن هات!!
از گوشی ِ اِشغال ِ تو، از چهره ی تنهات

می بینم و کنج خودم سردرد می گیرم
رگ می زنم... هی می زنم... امّا نمی میرم

رگ می زنم از درد که دیوانه ام کرده
پاشیده خون مانند تو در اوّلین پرده

پاشیده خون از گریه ات بعد از هماغوشی
از اسم من، تنها، میان اوّلین گوشی

از اسم من که در تنت تا آخر ِ خط رفت
از اسم من که عاقبت یک روز یادت رفت

از فکر تو، از گرمی خون، خوب می خوابم!
تو نیستی! با شیشه ی مشروب می خوابم!!

بالا می آرم از تو و از کلّه ی پوکم
از اینکه به هر چیز ِ تو بدجور مشکوکم

از قصّه ی بی مزّه ی وصل و جدایی ها!
روی کتت در جستجوی موطلایی ها

باید بخندم پیش تو بغض ِ صدایم را
بیرون بریزم مثل هر شب قرص هایم را

باید ببخشی که بدم، خیلی «غلط» دارم!
با هر که بودی، باش! خیلی دوستت دارم

من را ببخش امشب اگر چشمم سیاهی رفت
تا صبح پیشم باش! تا صبحی که خواهی رفت...

بگذار تا مویی بماند از تو بر تختم
با هر که بودی، باش! من با درد، خوشبختم!

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

صدای بوق ممتد... صدای گریه ی مرد _ سید مهدی موسوی

صدای بوقِ ممتد... صدای گریه ی مرد

کسی سکوت مرا منفجر نخواهد کرد؟!

 

در انتظار کسی آنطرف تر از تلفن

در انتـِ... هایِ تو را های هایِ زن، از درد

 

و ترس... مثل کسی که سیاه می شَــ.. و ترس

و بعد می پاشد توی صحنه چیزی زرد

 

صدای بوق... کسی نیست/ در جهان جز زن

صدای بوق دوباره مرا به خود آورد!

 

صدای بوق... شبیه تصادفی در ذهن

صدای بوق... و لرزیدن از سـَ سـَ سـَ.. سرد

 

صدای بوق... مرا از همان طرف بردار

صدای بوق... از آنسوی خط به من برگرد

 

صدای بوق... و انگشت های لرزان که...

صدای بوقِ ممتد... صدای گریه ی مرد

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

مهمانان بی دردسر _ حسین پناهی

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک می کنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند

و اندکی سکوت... 

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

اگر که درد، از این گریه تا عصب برسد _ سید مهدی موسوی

زن غمگین

 

اگر که درد، از این گریه تا عصب برسد

اگر که عشق، لبالب شود به لب برسد

 

که سال ها بدوی، قبل خط ّ پایانی

یواش سایه ی یک مرد از عقب برسد

 

شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود

که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!

 

که هی سه نقطه بچینی اگر... ولی... شاید...

کسی نمی آید، نه! کسی نمی آید

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

و اینترنت آفریده شد... _ یغما گلرویی

همیشه زیر سبیل زنده‌گی کردیم

زیر سبیل کورش کبیر،

زیر سبیل نادرجهان‌گیر،

زیر سبیل‌های تاب داده‌ی شاه عباس،

زیر سبیلِ نداشته‌ی آغا محمدخان

زیر سبیل قزاقی رضا شصت‌تیر،

زیر سبیل‌های کوتاه شده از بالای لب

با قیچی مذهب!

 

زیر این سبیل‌ها 

عاشق شدیم،

کتک خوردیم،

ترانه نوشتیم...

 

برای ما

زیرِ سبیل و زیر هشت فرقی با هم نداشت

و اینترنت آفریده شد در هشتمین روزِ خلقت

تا با هم به سخن درآییم

آمال و آوازهای هم را بشناسیم

و عشق را بیرون از مدارِ بسته‌ی بستر تجربه کنیم.

 

پاسبان‌ها و موبدان

حقِ ورود به این سرزمین را ندارند

و عاشقان،

بی‌گذرنامه هم شهروندِ افتخاری آنند.

نه حکومتِ امپریالیسم،

نه دیکتاتوری پرولتاریا...

شعارهای انقلاب فرانسه

تنها در این سرزمین اجرا می‌شوند

برابری، برادری، آزادی...

و برای ما 

که منع شده‌ایم از شنیدنِ هم

و از اجتماع بیش از یک نفر

آرمان شهری جز اینترنت مقدر نیست...

 

در این‌جا می‌توانم دوست بدارمت

بی‌هراسِ هرکس و ناکس!

می‌توانم عشقِ تو را بلند بلند فریاد بزنم

و آن‌قدر در پیراهنی رکابی دورِ میدان آزادی بگردم

تا سرم گیج برود و عقده‌های عتیقه‌ام را بالا بیاورم،

تو هم جنگلِ معطرِ موهایت را به آفتاب بسپار

تا برآورده شوند تمام آرزوهایی

که در پسِ طاقه‌های پارچه پنهان بودند...

 

اعتراف می‌کنم به بدوی بودن خود و هم‌نسلانمان

- اما اینترنت را چه دیده‌ای؟ـ

شاید اگر جعبه رنگی به دستِ آن انسانِ عصرسنگ

که گاوی را بر دیواره‌ی غارش کشید می‌دادند

چیزی می‌کشید که سالوادوردالی را وادار می‌کرد

از عجز گلوله‌ای در شقیقه‌ی خود بنشاند...

 

شاید ما هم حماسه‌ای تازه آفریدیم

و کاری کردیم جهان، به جهان مجازی ما ایمان آورد!

اینترنت را چه دیده‌ای؟!

ادامه مطلب...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد