شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۵ مطلب با موضوع «فریدون مشیری» ثبت شده است

شعر "ای بینوا که فقر تو تنها گناه توست" از فریدون مشیری

ای بینوا که فقر تو تنها گناه توست

در گوشه ای بمیر که این راه راه توست

این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست

وین رخت پاره دشمن حال تباه توست

در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر

جان میدهی و مرگ تو تنها پناه توست

باور مکن که در دلشان میکند اثر

این قصه های تلخ که در اشک و آه توست

اینجا لباس فاخر که چشم همه عذرخواه توست

در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا

این شعله های خشم که در هر نگاه توست

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

گرگ ها _ فریدون مشیری

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!...

 

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

 

وآن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

 

در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

 

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

 

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند...

 

وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند

 

گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

سیه چشمی به کار عشق استاد _ فریدون مشیری

سیه چشمی به کار عشق استاد

سیه چشمی به کار عشق استاد

درس محبت یاد می داد

مرا از یاد برد آخر ولی من

بجز او عالمی را بردم از یاد

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

چشم تو _ فریدون مشیری

کاش می‌دیدم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می‌تابانی

 

بال مژگان بلندت را

می‌خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت

آن جام لبالب از جان‌دارو را

سوی این تشنه جان سوخته می‌گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می‌گذرد

روح گل‌رنگ شراب

در تنم می‌گردد

دست ویرانگر شوق

پرپرم می‌کند ای غنچه رنگین، پرپر

 

من در آن لحظه که چشم تو به من می‌نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد

رقص شیطان خواهش را

در آتش سبز

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می‌بینم

 

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش می‌گفتی چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

ادامه مطلب...
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میلاد

گفته بودی... _ فریدون مشیری

مژگان

گفته بودی که:«چرا محو تماشای منی؟

آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی!»

 

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی !

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میلاد