دیگر نترس بچّه که لولو فرار کرد!

از دشت چشمهای تو آهو فرار کرد

 

از دست زن که دست نوازش بر او کشید

مانند یک پرنده ترسو فرار کرد

 

گفتند: آبروی زن اینجا به ... گریه کرد

گفتند: مرد باش ... ولی او فرار کرد

 

سردرد هی گرفت وسرش را به خویش کوفت

ترسید و پشت فاصله بانو فرار کرد

 

 «دیوارها کلید ندارند»، مرد گفت

زن خود کشی نمود و به آن سو فرار کرد

 

لولو شبیه کودکی من شد و گریست

وقتی که از قلمرو جادو فرار کرد

 

جادو گری شبیه گل مریمم شد و

مردی سوار دسته جارو فرار کرد