دوستت دارد و از دور کنارش هستی
روی دیوار اتاق و سر کارش هستی
آخرین شاعر دیوانه تبارش هستی
دل من، ساده کنم، دار و ندارش هستی
دوستش داری و از عاقبتش با خبری
دوستش داری و باید که دل از او نبری
دوستش داری و از خیر و شرش میگــُذری
دل من، از تو چه پنهان که تو بسیار خری
دوستت دارد و یک بند، تو را می خواهد
دوستت دارد و در بند تو را می خواهد
همه ی زندگی ات چند؟ تو را می خواهد
دل من، گند زدی گند، تو را می خواهد
شعر را صرف ِ همین عشق ِ پریشان کردی
همه ی زندگی ات را سپر ِ آن کردی
دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من،هر چه غلط بود فراوان کردی
دوستت دارد و از این همه دوری غمگین
دوستت دارد و توجیه ندارد در دین
دوستت دارد و دیوانگی ِ محض است این
دل من، لطف بفرما سر جایت بنشین
لب تو از لب او شهد و عسل می خواهد
لب او از تو فقط شعر و غزل می خواهد
دوستت دارد و از دور بغل می خواهد
دل من، این همه خوان،رستم ِ یل می خواهد