شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۱۰ مطلب با موضوع «علی صفری» ثبت شده است

شعر "بدترین قسمت دلسوختگی انکار است" از علی صفری

عشق با اینکه کمی سرخوش و سهل انگار است

وقت یادآوری خاطره ها هوشیار است!

 

گریه های سرخود، خوب به من فهماندند

بدترین قسمت دلسوختگی، انکار است

 

تا خداحافظی اش هیچ نمی دانستم

زندگی بیشتر از مرگ مصیبت بار است

 

از همان روز که او رفت، خودم فهمیدم

زنده مانی خود مرگ است که بالاجبار است

 

دست ما نیست، فقط تجربه ثابت کرده

زندگی کردن بی عشق، ادا اطواراست

...

بخت هر جا که به دست کسی انگشتر داد

آن طرف قسمت دستان کسی سیگار است

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "زندگی درد قشنگیست که جریان دارد" از علی صفری

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

 

زندگی درد قشنگیست، بجز شب هایش!

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد

 

یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟! 

کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!

 

خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند

خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!

 

شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی

من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد

 

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر

سر و سریست که با موی پریشان دارد

 

"من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "بینی و بین الله! شبها خواب داری؟" از علی صفری

اصلاٌ چه فرقی می کند وقتی نباشی

رنگ غزل زرد است یا سرخ یواشی

 

دل تنگ و کوچولو شده... هی کوچکش کن

آخر چگونه توی قلبم باز جاشی

 

یاد تو ناخن می کشد بر روی احساس

انگار داری لحظه ها را می خراشی

 

گلبرگ های زندگی پرپر شده... های!

داری کنارش ساقه ها را می تراشی

 

کانون گرم عشقمان پاشید از هم

دلواپسم، کاری بکن! سعیی... تلاشی...

 

بینی و بین الله! شبها خواب داری؟

اصلا ولش کن لعنتی... خوشبخت باشی...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "صبر کن آیه قسم جور کنم تا نروی!" از علی صفری

صبر کن آیه قسم جور کنم تا نروی!

یا در و پنجره را کور کنم تا نروی


صبر کن لشگری از خاطرهٔ روز نخست

بر سر راه تو مأمور کنم تا نروی!


قّـــدِ زیبــایی تو نیستم امّا چه کنم؟

صورتم را پُر هاشور کنم تا نروی؟


نذر کردم  گره یِ پنجره فولاد شوم

صبر کن تا به خدا زور کنم تا نروی!


من بلایی به سرت آمده ام، می دانم ...!

از سرت درد و بلا دور کنم تا نروی


تیغ بر روی رگ غیرت من منتظر است

صبر کن حادثه ای جور کنم تا نروی...

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "اشکم که از انتهای آه افتادم" از علی صفری

اشکم که از انتهای آه افتادم

اشکم که از انتهای آه افتادم

از گوشه ی چشم تو به راه افتادم

 

از قعر نگاه عاشقت تا گونه

از چاله در آمدم به چاه افتادم

 

گرمای لبت عجیب تبخیرم کرد

سر مست به روی قرص ماه افتادم

 

با هق هق شانه در تنت زلزله شد

یک مرتبه یاد سرپناه افتادم

 

امواج تنت مجال تصمیم نداد

آغوش ندیده مثل کاه افتادم


افتادم از انحنای اندامت تا

عریانی جاده در گناه افتادم

 

با سیر تنت دقایقی داغ گذشت

امّا چه کنم به اشتباه افتادم

 

تو از غم این هوس پریشان بودی

از چشم تو من چه رو سیاه افتادم


با خاک یکی شدم همین حکم من است

با پای هوس به دادگاه افتادم

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد