خواب سیاه تو، زدن گرگ در رمه
کابوس های دائمی یک مجسّمه
ترسیدن از قیافه ی خود توی آینه
انسان منهدم شده در وسعت «همه»
نوزادهای بی سر و ته با پیام مرگ
آغازهای غم زده ای فکر خاتمه
بر سر در ورودی دنیا نوشته است:
تو حق اعتراض نداری به محکمه
یک لحظه حسّ مضطربی در تو می دود
و پرت می شوی به جهان بی مقدّمه
هی جیغ می کشی که بگویی که من هنوز...
گم می شود صدای تو در بین همهمه
پایان شعر، جشن تولّد، صدای دست
بر کادوی تولّد تو: عکس جمجمه!!