شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۱۳ مطلب با موضوع «نجمه زارع» ثبت شده است

شعر "می رسم، اما سلام انگار یادم می رود" از نجمه زارع

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود

شاعری آشفته ام هنجار یادم می رود

 

با دلم اینگونه عادت کن بیا بر دل مگیر

بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

 

من پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولی

تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

 

راستی چندیست می خواهم بگویم بی شمار

دوستت دارم، ولی هر بار یادم می رود

 

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت

وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود

 

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است

قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

 

من پر از شور غزل های تو ام اما چرا

تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است _ نجمه زارع

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است

باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...

 

این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...

ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است

 

من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو

زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است

 

دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود

من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است

 

ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود

با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است

 

حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی

من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شبیه من _ نجمه زارع

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من؟

 

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من؟

یک شاعر شکسته‌ی تنها شبیه من

 

حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها

در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من

 

امروز دل نبند به مردم که می‌شود

این‌گونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من

 

ای هم‌قفس بخوان که زِ سوز تو روشن است

خواهی گذشت روزی از این‌جا شبیه من

 

از لحن شعرهای تو معلوم می‌شود

مانند مردم است دلت یا شبیه من

 

من زنده‌ام به شایعه‌ها اعتنا نکن

در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

زخمم بزن _ نجمه زارع

زخمم بزن، که زخم مرا مرد میکند

اصلا برای عشق سرم درد می کند

 

زخمم بزن که لا اقل این کار ساده را

هر یار بی وفای جوانمرد می کند

 

آن جا که رفته ای خودمانیم هیچ کس

آن چه دلم برای تو می کرد میکند؟

 

در را نبسته ای که هوای اتاق را

باد خزان حوصله دلسرد میکند

 

فردا نمی شوی که نمی دانی عشق تو

دارد چه کار با من شبگرد می کند

 

خاکستر غروب تو هرروز در افق

آتش پرست روح مرا زرد می کند

 

عاشق بکش که مرگ مرا زنده میکند

زخمم بزن که زخم مرا مرد می کند

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

یک سرنوشت سه حرفی _ نجمه زارع

یک سرنوشت سه حرفی ، خالیست در کنج جدول

فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول

 

آنجا زنی گریه می کرد با کودکان گرسنه

در دود خاکستر اینجا مردی است در پای منقل

 

سر درد داریم و گیجیم ، اینرا نباید بگوئیم

این چیزها مشکلی نیست ، بعدن خودش می شود حل

 

این گرگ های گرسنه ، عادیست ولگرد باشند

ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل

 

باید فداکار باشیم ، دارد قطاری می آید

پیراهنم را بسوزان ، باید بسازیم مشعل

 

این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان

یک گوشه ی شومینه ی گرم ، در یک اتاق مجلل

 

من می روم تا پس از این آماده ی مرگ باشم !

ها ! راستی " مـرگ " ، دیگر حل شد معمای جدول

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد