شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۴ مطلب با موضوع «حسین پناهی» ثبت شده است

از شوق به هوا _ حسین پناهی

به ساعت نگاه می کنم:

حدود سه نصفه شب است

چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره می روم

سوسوی چند چراغ مهربان

وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

و خوشحال که هنوز 

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری!از شوق به هوا می پرم

و خوب می دانم 

سالهاست که مرده ام

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

کاش! _ حسین پناهی

کهکشانها کو زمینم؟

زمین کو وطنم؟

وطن کو خانه ام؟

خانه کو مادرم؟

مادر کو کبوترانه ام؟

…معنای این همه سکوت چیست؟

من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!….

کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!

کاش!

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

می ترسم! _ حسین پناهی

من زندگی را دوست دارم

ولی از زندگی دوباره می ترسم!

دین را دوست دارم

ولی از کشیش ها می ترسم!

قانون را دوست دارم

ولی از پاسبان ها می ترسم!

عشق را دوست دارم

ولی از زن ها می ترسم!

کودکان را دوست دارم

ولی از آینه می ترسم!

سلام را دوست دارم

ولی از زبانم می ترسم!

من می ترسم ، پس هستم

این چنین می گذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم

ولی از روزگار می ترسم!

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

مهمانان بی دردسر _ حسین پناهی

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک می کنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند

و اندکی سکوت... 

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد