شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

لولو _ سید مهدی موسوی

لولو

 

هی جیغ، جیغ... گریه ی بی تاب بچّه ها

لولو دوباره آمده در خواب بچّه ها

 

لولو هزار سال تمام است یکنواخت

با عشق و غصّه سر زده شب ها به بچّه ها

 

لولو هزار سال تمام است عاشق است

این را نگفته است به... حتّی به بچّه ها

 

فرهنگنامه های زمین داد می زنند:

بی معنی است عشق هیولا به بچّه ها

 

لولو کنار بی کسی اش گریه می کند

لولوی ترسناک، نه! قصّاب بچّه ها!!

 

لولو به بُهت شب هیجان هدیه می کند

مانند پول عیدی بابا به بچّه ها

 

لولو که قرص خسته ی اعصاب می خورَد

آنسوتر از اتاق... و اسباب بچّه ها

 

لولوی دل شکسته که از ترس جیغ ها

هرگز نشان نداده خودش را به بچّه ها

 

لولو که خودکشی شد و با خون تازه اش

این نامه را نوشت به دنیا

به: بچّه ها!

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

حسی شبیه غم بدنت را گرفته بود _ سید مهدی موسوی

 

حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود

از خانه ای که بوی تنت را گرفته بود

 

می خواستی که جیغ شوی: خسته ام عزیز!

یک دست خسته تر دهنت را گرفته بود !!

 

می خواستی فرار... که مثل دو چشم خیس

چیزی مقابل ترنت را گرفته بود

 

می خواستی بمیری و از دست دست هاش...

با گریه گوشه ی کفنت را گرفته بود

 

 

لعنت به روزگار که از خاطرات من

حتی خیال داشتنت را گرفته بود

 

لعنت به روزگار که ما را دو نیم کرد

چیزی شبیه «تو » که منت را گرفته بود

 

که اوّلا «گرفته دلم » ثانیاً... شبی ↓

تیره تمام ثانیاًت را گرفته بود !!

 

 

حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود

بویی غریبه کلّ تنت را گرفته بود

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

پیدا بکن یک آدم آدم تری را _ سید مهدی موسوی

شانه های محکم

 

پیدا بکن یک آدم آدم تری را

و شانه های محکم و محکم تری را

 

آقای خوبی که دلش سنگی نباشد

معشوق های دوستت دارم تری را !!

 

من را رها کن هرچه می خواهی تو داری

از دست خواهی داد چیز کمتری را

 

با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید

و زد رقم، آینده ی درهم تری را

 

تو آخر این داستان باید بخندی

پس امتحان کن عاشق بی غم تری را ...

 

من می روم، آرام آرام از همه چیز

هر روز می بینی من مبهم تری را

 

من را ببخش از این خداحافظ، خداحا ...

پیدا نکردم واژه ی مرهم تری را . . .

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

اتفاق است _ سید مهدی موسوی

اتّفاق است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نگاه می افتد

می زند زل به «چشم» غمگینی... و به روز «سیاه» می افتد

 

سال ها حوض بی سر و پایی فکرهای بدون شرحی داشت

حال روی جنازه ی سنگیش روزها عکس ماه می افتد!

 

هوس و عشق از ازل با هم دشمنان همیشگی بودند

بعد تو آمدی و دنیا دید: عشق هم به گناه می افتد

 

خواستم انتهای غم باشی، شعر خواندم که عاشقم باشی

گفته بودند و باز یادم رفت: چاهکن توی چاه می افتد!

 

عشق مثل دونده ای گیج است، گاه در راه مانده می بازد

گاه هم پشت خطّ پایانی توی یک پرتگاه می افتد

 

دست می لرزد از... نمی داند! عقل شک می کند به بودنِ خویش

من منم! تو تویی! تو، من، من، تو... بعد به اشتباه می افتد!!

 

مثل کابوس دردناکی که شخصیت های واقعی دارد

می رود سمت ِ ... دور می گردد، می دود سوی ِ ... آه! می افتد

 

زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های خیس جهان

چمدانی که منتظر مانده، اتوبوسی که راه می افتد...

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

روشنفکر _ یغما گلرویی

آقای روشنفکر زنش رُ شب کتک زد

آقای روشنفکر به خواننده‌ش کلک زد

دائم مخاطب رُ تا چشمه برد و آورد
بازم مؤلف وقتِ حرفِ قیمتی مُرد

این مردم تسلیمو با لالایی خواب کرد
هر شب با یه بافور تو دستش انقلاب کرد

دنیا رُ خارج کرد دمادم از مدارش
پای بساط عرق و ماست و خیارش

آقای روشنفکر! ای شخصِ تراز اول
پیژامه‌هات آبکش شدن پای کدوم منقل
سنگر گرفتی باز چرا پشت کتابات
پس چی شدش رؤیای نو کردن دنیات؟

خانم روشنفکر همه‌ش قیقاج می‌ره
هم ختم انعام، هم شراب‌پارتی می‌گیره

کاری به کار عالم و آدم نداره
وقتی که پیش آینه ابرو برمی‌داره

می‌گه که بیزار از خرافات و خیاله
اما تو دستش دائمن فنجون فاله

می‌خواد که مرد و زن بشن با هم برابر
اما شبا به مرد خونه‌ش می‌گه: سرور

خانم روشن‌فکر! ای شخص تراز اول
تا کی توی کافه‌ فقط حل کردن جدول
بازم که می‌نازی به مارکای لباسات
پس چی شدش رؤیای نو کردن دنیات؟

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد