آقای روشنفکر زنش رُ شب کتک زد
آقای روشنفکر به خوانندهش کلک زد
دائم مخاطب رُ تا چشمه برد و آورد
بازم مؤلف وقتِ حرفِ قیمتی مُرد
این مردم تسلیمو با لالایی خواب کرد
هر شب با یه بافور تو دستش انقلاب کرد
دنیا رُ خارج کرد دمادم از مدارش
پای بساط عرق و ماست و خیارش
آقای روشنفکر! ای شخصِ تراز اول
پیژامههات آبکش شدن پای کدوم منقل
سنگر گرفتی باز چرا پشت کتابات
پس چی شدش رؤیای نو کردن دنیات؟
خانم روشنفکر همهش قیقاج میره
هم ختم انعام، هم شرابپارتی میگیره
کاری به کار عالم و آدم نداره
وقتی که پیش آینه ابرو برمیداره
میگه که بیزار از خرافات و خیاله
اما تو دستش دائمن فنجون فاله
میخواد که مرد و زن بشن با هم برابر
اما شبا به مرد خونهش میگه: سرور
خانم روشنفکر! ای شخص تراز اول
تا کی توی کافه فقط حل کردن جدول
بازم که مینازی به مارکای لباسات
پس چی شدش رؤیای نو کردن دنیات؟