شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

پایانِ پندآمیز _ یغما گلرویی

بالای کوه

منتظرِ یکی از ما بودی!

 

من لاک‌پشت بودم،

رقیبم خرگوش

و قصه این‌بار

به آن پایانِ پندآمیز ختم نمی‌شد...

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

رابینسون کروزو _ یغما گلرویی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باید ترانه هامو توی بطری بندازم،

وقتی که موجا مقصدشون ساحلِ توئه!

چشماتو روی بطریای نامه بر نبند!

این آخرین امیدِ رابینسون کروزوئه!

 

بی تو اتاق من یه جزیره س میون آب،

متروک و سوت و کور، پر از گریه های من:

یه تک درخت نخل و یه آلونکِ حقیر،

با ساحلی که پر شده از ردپای من...

 

هر روز دوره می کنم همه ی این جزیره رو،

با خاطراتِ ناب و قشنگِ تو پا به پا

روز و شبای من خلاصه می شن تو شنیدنه

موسیقی مداوم موجا و صخره ها

 

دارم مدام نقشه می کشم اما چه فایده،

با چن تا تخته پاره نمی شه به تو رسید

صدبار اومدم به جنگِ خدایان موج ها،

صدبار این جزیره شکستای من رو دید

 

هر شب میون ماسه ها از هوش می رم و

به بودنم کنار تو تو خواب دلخوشم

تو زنده می شی تو دل رؤیام شب به شب،

من تنها با خیال تو روزامو می کشم

 

تو دوره دوره دور تو ویلای ساحلیت،

داری به یه ترانه ی من گوش می کنی

کی باورش می شد که با یه چشم به هم زدن،

من رو تو این جزیره فراموش می کنی؟

 

بعد از کدوم بهانه اتاقم، جزیره شد؟

این دریا کی میون من و عشق تو نشست؟

دستای کی تو رو از لحظه هام گرفت؟

کی چشاتو روی این بی ستاره بست؟

 

دریا هنوز دراز کشیده میونمون،

ما بین بی خیالی تو و دلتنگیای من

یه قایق از تو خط افق سر نمی رسه،

تا دست تکون بدی روی عرشه ش برای من

 

این قصه آخرش به رسیدن نمی رسه،

تنهایی سرنوشتِ رابینسون کروزوئه!

یه مردِ خسته توی جزیره س که تا ابد

باور نداره رفتی و تو حسرتِ توئه...

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

اجازه هست؟ _ یغما گلرویی

دیگه کلافه ایم از درس و مدرسه!

این دیکته کافیه، این مشقِ شب بسه!

صد ترکه رو کفِ دستای ما شکست،

حالا برای خشم - آقا! - اجازه هست؟

آقا! اجازه هست از جا بُلن بشیم؟

رو به شما بگیم تو فکرِ شورشیم؟

آقا! اجازه هست رو تخته ی کلاس،

خورشید رُ حک کنیم بی وحشت و هراس...؟!

 

موضوعِ تازه ی انشا ی بچه ها:

تنبیه رُ خط بزن از روزگارِ ما!

 

ما ذله ایم از این مشقای لعنتی!

از جبرِ وحشت و تاریخِ نکبتی!

جمعِ گرسنه گی, تفریقِ نا به جا،

تقسیمِ نادرست, مضروبِ ترکه ها...

از ترکه دستِ ما عمری به خون نشست...

حالا برای خشم - آقا !- اجازه هست؟

آقا! اجازه هست که شیشه بشکنیم؟

این ترکه ی بَدو از ریشه بشکنیم؟

 

موضوعِ تازه ی انشا ی بچه ها:

تنبیه رُ خط بزن از روزگارِ ما

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

قول می دهم! _ یغما گلرویی

 

به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،
تمام ستاره های آسمان
بر سرم شهاب می شوند!
بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!
به سر براهی ِ سایه های همسایه!
به کوچ ِ کبوتر،
به فشفشه های خاموش،
به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...
هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!
فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!
کسی صدای پروان ها را نمی شنود،
وقتی با سوزن ِ ته گرد
به صلیبشان می کشند!
کسی گریه درخت را
به وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!
ولی یک روز،
یک روز ِ خدا
چشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،
هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد،
سیبهای رسیده از درخت می افتند
و تو دیگر،
به آن نقطه تار ِ نامعلوم،
خیره نمی شوی!
ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

عاقبت مرد قصّه خورد زمین _ سید مهدی موسوی

مرد کنج پیاده رو

 

لکـّه ی خون دماغ من افتاد
وسط روسری صورتی ات
می تپیدند در کنار ِ هم
قلب من بود و بمب ساعتی ات!
اسم یک مرد ناشناس شدم
آخر شعرهای خط خطی ات
شده بودم دو تا پرنده ی گیج
عاشق چشم های لعنتی ات
 
رفتم از بی جهت، ندانستم
توی این خاک مرده، مین مخفی ست
سال ها تازه شد، نفهمیدم
«سنگ» در پشت «هفت سین» مخفی ست
دست هایت گرفته دستم را
چون که خنجر در آستین مخفی ست!
فیلم می گیرم از تو، از خنده
گریه ام پشت دوربین مخفی ست
 
مزّه ی موز روی میزم بود
[«میم» کوچک خلاصه شد در «ز»]
باد از روسریت رد می شد
گریه ام می گرفت از طرز ِ ...
دو پرنده یواش/ لرزیدند
در سرم سال ها زمین لرزه
سkس با چشم های لعنتی ات
دفن یک عشق در زنی هرزه
 
مثل یک بچّه گربه ی تنها
سر خود را به پات مالاندم
مثل ترس ِ پرنده ای رفتی
بر سر حرف های خود ماندم
پشت فرمان ِ دوستت دارم
سمت یک پرتگاه می راندم
چشم تو بر لباس های عروس
من برای تو شعر می خواندم!!
 
عشق/ «بازی» نبود در چشمم
من خودم باختم! نمی بردی!!
عقل آمد دوباره «حکم» کند
«دل» به این هیچ چیز نسپردی
من برایت عزیز! می مردم
تو برایم عزیز! می مردی؟!
با کسی که نبودم و بودی
توی یک پارک موز می خوردی
 
چند روز است شهر، بارانی ست
یک نفر گریه کرده از ظهر ِ ...
باز آهنگ شاد می خوانـَد
وسط کامپیوترت «شهره»
توی دستم تفنگ قلابی ست
فکر ایجاد چند تا حفره!
[می دونم که قافیه غلطه
امّا به خدا
رو جعبه ی کلوچه ها
رو دیوارای کوچه ها
واسه ت پیغوم گذاشتم
که]
خسته ام از جهان ماشینیت
عشق بازی پیچ با مهره
 
دست ها را به هم زدند همه
دست، بد بود... باز جا رفتم
انتهایی نداشت قاف ِ عشق
عین ِ «بازی» به ابتدا رفتم
روز اوّل شد و غریبه شدم
با تو، با عشق سینما رفتم
یک پرنده شدم که کوچک شد
هرچه که بیشتر هوا رفتم
 
ما که رفتیم... بعد هم مجنون
عاشق چند قطعه ی نان شد!
ما که رفتیم... بعد «داش آکل»
عاشق سینه بند مرجان شد!
ما که رفتیم... روز و ماه گذشت
بعد ِ اسفند هم زمستان شد!
خون دماغم چکید بر دنیا
خبر آمد که موز ارزان شد!!
 
دست هایت گرفته دستش را
وسط دست های سـِر شده ام
نیستی! آنقدر عوض شده ای
هستی و باز منتظر شده ام
نه تویی، نه منم، فقط درد است
توی آیینه ی کدر شده ام
قلب من بود و بمب ساعتی ات
وسط خواب منفجر شده ام
 
خواستم التماس ِ در گریه
آنچه مردان نمی شوند شوم
تا که اخمم ترا نرنجاند
بر لب ِ خسته زهرخند شوم
سر بریده، بدون پر، ساکت
وسط سوپ تو پرنده شوم!
بغلم کن، تکان بده با اشک
تا از این خواب بد بلند شوم
 
لکـّه ی خون دماغ من، ننگی
روی پیراهن تمیزت بود
اسم من مثل فحش ناموسی
وسط شعر ریزریزت بود
زرد مانند صورت من بود
ظرف موزی که روی میزت بود
وسط تخت های یک نفره
گریه می کردم و به چیزت بود!!
 
پرت شد دست هایم از دستت
عاقبت عشق کار دستم داد
مثل خواب پرنده ای می رفت
روسری زنی میان ِ باد
مثل یک زخم کهنه بر سینه
رفته ای و نمی روی از یاد
عاقبت مرد قصّه خورد زمین
عشق، کنج ِ پیاده رو افتاد
ادامه مطلب...
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد