شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد _ نجمه زارع

گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد

هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد

 

روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

 

بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد

 

خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد

خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد

 

سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس

دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد

 

ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

تو دشمنِ من نیستی! _ یغما گلرویی

تو دشمنِ من نیستی!

هرچند پیرمردهای نیمکت‌نشینِ پارک

هنوز با شنیدنِ نامِ «مصدق» بغض می‌کنند

و بمب‌هایی خردلی که «صدام»

بر «پیرانشهر» و «شلمچه» می‌ریخت

عبارتِ MADE IN U.S.A بر خود داشتند؛


با این‌که سرخ‌پوستانت همچنان

برای فراموش کردنِ کشتارِ اجدادشان می‌نوشند

و «جان‌وین» باز هم بر پرده‌های هالیوود

از سلاخیِ آپاچی‌ها قهرمان می‌شود؛

اگر چه دستِ «لوترکینگ»

-با انگشتِ میانیِ برافراخته به سمتِ «اوباما» -

از خاک بیرون مانده است،

مادرانِ «ناکازاکی» باز هم

کودکان دو سر به دنیا می‌آورند،

در «سایگون»

بجای فحش به یگ‌دیگر «یانکی» می‌گویند

و «پینوشه» در شبِ کودتا

گیلاسش را به گیلاسِ «کیسینجر» زده بود...

باز هم تو دشمنِ من نیستی!

چرا که سال‌ها پیش

در کودکی مُرده‌ام

و کودکان

معنای کلمه‌ی «دشمن» را نمی‌دانند.

کودکی سه ساله‌ام که چشم‌های سیاهش

تاابد مانندِ مدالِ لیاقت

بر سینه‌ی «ویلیام راجرز» تاب خواهند خورد!


گوشت‌های تنم را ماهیان خوردند،

و استخوان‌هایم هرازگاهی

در تورِ ماهی‌گیرانِ جنوب گیر می‌کنند.

«مرگ» مجبورت می‌کند

که فراموش کنی

و ببخشی...

 

من مسافر کوچکِ هواپیمایی بودم

که بالای «خلیج فارس»

موشک خورد. 

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد _ نجمه زارع

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد

دلم در آتش آن اتفاق می سوزد

 

در این یکی دو شبه حال من عوض شده است

و طرز زندگی ام کاملن عوض شده است

 

صدای کوچه و بازار را نمی شنوم

و مدتی است که اخبار را نمی شنوم

 

اتاق پر شده از بوی لاله عباسی

من و دو مرتبه تصمیم های احساسی

 

اتاق ، محفظه ی کوچک قرنطینه

کنار پنجره ــ بیمار ــ صبح آدینه

 

کنار پنجره بودم که آسمان لرزید

دو قلب کوچک همزاد ، همزمان لرزید

 

چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد

تب تکلف تقدیر زیر و رویم کرد

 

نگاه های شما یک نگاه عادی نیست

و گفته اید که عاشق شدن ارادی نیست

 

تو حس مطلع رنجیدن و بزرگ شدن

و خط قرمز دنیای کودکانه ی من

 

من و دو راهی و بیراه ها و زوزه ی باد

و مانده ام که جواب تو را چه باید داد

 

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد

به ماه یک نفر انگار چشم می دوزد

 

هوای ابری و اندوه باید و شاید

هنوز پنجره باز است و باد می آید

 

چقدر خسته ام از فکر های دیرینه

به خواب می روم اینجا کنار شومینه

 

چراغ خانه ی ما نیمه روشن است انگار

و خواب های تو درباره ی من است انگار

 

چراغ خانه ، چراغ اتاق روشن نیست

هنوز آخر این اتفاق روشن نیست

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

ساعت دو شب است که با چشم بی‌رمق چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق _ نجمه زارع

ساعت دو شب است که با چشم بی‌رمق

چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق

 

چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق

 

هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی

هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق

 

من با زبان شاعری‌ام حرف می‌زنم

با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق

 

این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

 

من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌

آن هم فقط همین‌که: "برو، در پناه حق "

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

تمام عمر من انگار در غم و درد است _ نجمه زارع

تمام عمر من انگار در غم و درد است
مرا غروب تو صد سال پیرتر کرده است

 

تمام خاطره‌ها پیش روی چشم منند
زبان گشوده به تکرار: او چه نامرد است

 

ـ بیا و پاره کن این نامه را نمی‌بینی؟
دو سال می‌شود او نامه‌ای نیاورده است...؟

 

همیشه گفته‌ام اما نمی‌شود انگار
دل تو سخت مرا پایبند خود کرده است

 

تمام می‌شود این قصه آه حرف بزن
فقط نپرس که «لیلی زن است یا مرد است!!»

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد