حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود

از خانه ای که بوی تنت را گرفته بود

 

می خواستی که جیغ شوی: خسته ام عزیز!

یک دست خسته تر دهنت را گرفته بود !!

 

می خواستی فرار... که مثل دو چشم خیس

چیزی مقابل ترنت را گرفته بود

 

می خواستی بمیری و از دست دست هاش...

با گریه گوشه ی کفنت را گرفته بود

 

 

لعنت به روزگار که از خاطرات من

حتی خیال داشتنت را گرفته بود

 

لعنت به روزگار که ما را دو نیم کرد

چیزی شبیه «تو » که منت را گرفته بود

 

که اوّلا «گرفته دلم » ثانیاً... شبی ↓

تیره تمام ثانیاًت را گرفته بود !!

 

 

حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود

بویی غریبه کلّ تنت را گرفته بود