سرباز نه کُشت هیچ کس را و نه مُرد!
نه دل به شبِ گلوله و مرگ سپرد
تنها به بغل گرفت عکسی را... بعد
یک پارچه ی سفید را بالا برد
سرباز نه کُشت هیچ کس را و نه مُرد!
نه دل به شبِ گلوله و مرگ سپرد
تنها به بغل گرفت عکسی را... بعد
یک پارچه ی سفید را بالا برد
گریه نکن! کوچولو
موشک که ترس ندارد!
این دعوای احمقانهی آدم بزرگهاست
بر سرِ اسباببازیهاشان.
یک گنبد
و یک دیوار
که نمیشود جا به جاشان کرد.
گریه نکن! کوچولو
کسی صدایت را نمیشنود!
چشمهایت را ببند،
گوشهایت را بگیر...
شاید موشکی که به سمت تو میآید
راهش را عوض کند!
گریه نکن! کوچولو
مُردن که ترس ندارد!
نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ
نام خفت دهنده گان را نمی خواستم و
خفت چشنده گان را
می خواستم نام تو را بدانم
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم...
سکوت
بازجو را به حرف در آورد
بازجویی ،مرا
و من اعتراف می کنم
بارها تو را ندیده ام
و بارها پیش آمده که پیش تو نبوده ام
و بارهای دیگری پیش می آید ...
که به اتاق آمدی
دلتنگی شکنجه اش را شروع کرد
باید حرف می زدم
از شب هایی که از ترس تنهایی
آنقدر بلند آه می کشیدم
که زن احمق همسایه
به دیوار می کوبید / یواش
یواش چکارکنم؟
یواش لباس هایت را بو می کردم و
جیغ درآغوش می کشیدم
باید حرف بزنم
حرف بزنم
حرف ...
آنقدر که برای بازجویی
دیگر حرفی باقی نمانده باشد
ما آدمای سادهیی بودیم:
به سادهگیه برههایی که
بیخبر میرن دنبالِ قصاب
به سادهگیِ بچههایی که
شبا خدا رُ میبینن تو خواب
ما آدمای سادهیی بودیم:
وقتی یه عده مگسو رو ماه
نشون میدادن ما باور کردیم
وقتی میگفتن لاک پشتا از ما
عقب افتادن ما باور کردیم
ما آدمای سادهیی بودیم،
ما آدمای سادهیی هستیم،
از سادهگیمون نفس بُریدیم،
از سادهگیمون به شب نشستیم...
ما آدمای سادهیی هستیم:
برای هرکس از آزادی و
برابری گفت هورا کشیدیم
بدون فکر و بدونِ تردید،
همیشه یامُفت هورا کشیدیم
ما آدمای سادهیی هستیم:
تن به سیاست بازی نمیدیم
کاری نداریم به کارِ دنیا
هر چی پیش بیاد لابد درسته
با هر جناحی موافقیم ما!
ما آدمای سادهیی بودیم،
ما آدمای سادهیی هستیم،
از سادهگیمون نفس بُریدیم،
از سادهگیمون به شب نشستیم...