سیه چشمی به کار عشق استاد
درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد
به بدبختیِ مردمان پایان بخشیدیم...
چه روده درازِ این کوروشِ صغیر !
سه زرع سخنرانی کرده وُ توقع داره
همهی اونا رُ روی این لوحِ گِلی بنویسم ،
اونم با خطِ میخی !
دِ اَمون بده ، سَردار !
اگه زِرتُ زِرت با اون شلاق بزنی رو گُردهم ،
این کتیبه تا صد سال دیگه هم حاضر نمیشه !
میدونم که اولِ صُبی ،
شاهِ شاهان برای بازدیدِ این کتیبه میان !
دِلِت قرص باشه !
شب نشده کارم تموم میشه !
اما یه سوال دارم :
شما غیر از این بردهی بدبخت ،
کسی رُ پیدا نکردین
که بیانیهی آزادیِ آدمیزادُ بَراتون کندهکاری کنه ؟
به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام
وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست.
خواب رویای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گل های امیدم را در رویا ها میبینم
و ندایی که به من میگوید
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن میبیند
مهر در صبحدمان داس بدست
خرمن خواب مرا میچیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبیست
دیده در آینه صبح تو را میبیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاس منی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاک تری
تو بهاری
نه بهاران از توست
از تو میگیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ بهارانم تو
اَلو !
سِلام !
چِطوری ؟
ما رُ سِیلْ نمیکنی خوشی ؟
شرمنده که نتونِستُم تماسِت بِگیرُم !
سه روز داریم تا شهریورُ
بوام گوشی رُ قُرُق کرده !
میگه : ئی دو تا امتحانُ اگه بیفتی ، دیگه خلاص !
نمیدونُم چرا اسمِ جبرُ تاریخ که میاد ،
جِگَرُم آشوب میشه !
اصلا" دِلُم با مَکتب نیس !
دِلُم با توئه ، سبزه خاتون !
غروبی میبرمت سینما !
تو که هلاکِ بازیِ بهروزی !
پَس قرارمون شیش رُب کم ،
دَمِ سینما رِکس !
قربونت !
خداحافظ !
پ.ن: فاجعه سینما رکس در ساعت 10 شب 28 مرداد (3 روز مونده به شهریور) رخ داد. در آن موقع در سینما فیلم «گوزن ها» در حال پخش بود.