شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

مسافر _ یغما گلرویی

شاید از خوش‌ْبختی‌ِ منه‌ ، 

که‌ تموم‌ِ چراغای‌ سَرِ راه‌ِ این‌ ماشین‌

جَلدی‌ سبز می‌شن‌ !

شایدَم‌ از بدبختیم‌ !

تموم‌ِ عمر ، 

کارم‌ شکستن‌ِ چراغای‌ قرمز بود !

من‌ که‌ عُمری‌ُ با رنگ‌ِ خونی‌ِ چراغای‌ قرمز جنگیدم‌ ، 

دیگه‌ از سبز شُدن‌ِ چراغ‌ِ چهاراهای‌ سَرِ راهَم‌

کیفور نمی‌شم‌ !

 

آخه‌ دستام‌ تو دست‌ْبنده‌ وُ

تو یه‌ ماشین‌ِ حمل‌ِ زندونیام‌ ، 

که‌ مقصدش‌ میدون‌ِ تیره‌ !

این‌ چراغای‌ سبز ، 

این‌ چراغای‌ سبزِ لعنتی‌ دارن‌ دَم‌ به‌ دَم‌

من‌ُ به‌ ساعت‌ِ سُرخ‌ِ تیربارون‌ نزدیک‌ می‌کنن‌ !

ادامه مطلب...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

مجسمه _ منیره حسینی

تو هیچ وقت یادت نمی آید

چگونه ایستادم رودرروی دوروبرم

و طناب پوسیده ی زندگی ام را

انداختم

گردن هرکه مرا در آغوش چاه می دید

-اطرافیانم همه اعدام شدند -

یادت نمی آید

لااقل بگو

چگونه می شود

در عمق دوست داشتن کسی

برخاطراتت شلیک شود

و فراموشی

سوراخ

سوراخ مغزت را بگیرد

آیا این گلوله های خشمگین

دوستان اعدامی من نیستند

و این زن

که اصرار دارد بمیرد

شکل مجسمه ای در خانه ات نمی شود؟

 

می خواهم در اتاقت باشم

زمانی که در آغوشش ...

زمانی که درِ گوشش ...

به چشم هایت زل بزنم

ظلمات را ببین !

چشم هایم چراغ اتاقت شده اند

که پیش از هر هم آغوشی

با اشاره ای خاموش می شوم

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

نیامدی _ منیره حسینی

یک روز

پوستم را کنار می زنی

و استخوان هایم را مثل عتیقه ای بغل می کنی

من آن روز تو را

از دو حفره ی تاریک نگاه می کنم

از حفره ای تاریک صدایت می زنم

و درگوش های خودم می پیچم

تو حرفی بزن

از تاریکی در نمی آیم

می ترسم

نور

تک تیراندازی باشد

که هردو چشمم را بزند

دیگر چگونه تورانگاه کنم؟
 

در دست هایت

دردهای منند

که تجزیه می شوند

بگذار به طبیعت خودم برگردند

از من

تنها لبخندی برای توست

که آنقدر نیامدی

تا بر اسکلت لب هایم ماسید

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

گرگ ها _ فریدون مشیری

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!...

 

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

 

وآن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

 

در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

 

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

 

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند...

 

وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند

 

گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

تقصیر عشق بود _ قیصر امین پور

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد 

آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت

با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد 

تا راز عشق ما به تمامی بیان شود 

با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد 

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق 

آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت 

در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد 

تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار 

باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد