شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

شگفتا _ احمد شاملو

شگفتا وقتی که بود نمی دیدم،

وقتی که می خواند نمی شنیدم،

وقتی دیدم که نبود، وقتی شنیدم که نخواند.

چه غم انگیز است وقتی که چشمه ی سرد و زلال

در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد،

و تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. چشمه که خشکید،

چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد،

و به هوا رفت، و آتش کویر را تاخت و در خود گداخت،

و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید،

تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه آتش،

بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که

تا بود از غم نبودن تو می گداخت ...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

فرار... تا ته ِ بن بستی ِ خیابان هاش... _ فاطمه اختصاری

گرسنه ایم ولی داس های خونی با

سکوت مزرعه ها جور درنمی آید

گرسنه ایم ولی گندمی که کاشته ایم

به خواب رفته و با زور در نمی آید

ولی پیامبری نیست، بخت مرده ی ما

بدون معجزه از گور در نمی آید


هزار مشت به پا خاسته ست در تاریخ

ولی برای شکستن، فشار می خواهیم

تمام شهر پر از مغزهای معترض است

برای این همه سر، چوب دار می خواهیم

نه خاک مطمئنی که بایستیم به پاش

نه ساک پر شده! ... راه فرار می خواهیم


که سوزنی که لبان تو را به هم می دوخت

سرش از آن ور دیوار چین در آمده است

که پشت پای کسی که به راه افتادیم

قدم قدم فقط از خاک، مین در آمده است

بفهم! زندگی ات حاصل تجاوز بود

دمار ِ مادر ِ این سرزمین درآمده است!


بغل بگیر تن ِ گرم و خیس ِ مادر را

اگرچه بوی کپک مانده لای پستان هاش

بغل بگیرش و گم شو که چشم های کسی

مدام خیره شده در کشاکش ِ ران هاش

فرار کن همه ی سال های عمرت را

فرار... تا ته ِ بن بستی ِ خیابان هاش...

ادامه مطلب...
۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
میلاد

در کنار تو! _ یغما گلرویی

زیادتر از سهم خود 

دفتر سیاه کردم

در آرزوی نوشتنِ شعری 

که باعث شود

از آسمانِ سرتاسر جهان 

بارانِ نان ببارد...

زیادتر از سهمِ قدم‌هایم

گذشتم از خیابان‌های پاییز

با امید گره خوردن 

به نگاهی 

که پناه‌گاهی باشد

در آژیرقرمزهای زننده‌ی 

این روزگار...

زیادتر از توان خود باطوم خوردم

برای برآوردِ آرزویی 

که لورکا و نرودا و حکمت

و شاعرانِ دیگر

به برآوردنش کوشیده بودند...

زیاد مُردم

برای کمی زنده‌گی کردن

در کنارِ تو!

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

که غم نمانده بود، که شادی نمانده بود _ فاطمه اختصاری

...که غم نمانده بود، که شادی نمانده بود

از جنگ چیزهای زیادی نمانده بود

یک مشت خاک خونی و سقفی که ریخته

خانه خراب شد، آبادی نمانده بود

سرهای بی بدن همه در فکر خودکشی

که هیچ چی به حالت عادی نمانده بود

دیوار، جیــغ، پنــجره، بچّه، تفنگِ پر

از زندگی جز، اینها یادی نمانده بود

فریاد از دل همه، تیر از دل تفنگ

آزاد شد ولـــی آزادی نمانده بود

دنیا تمام شد... و از این اتفاق تار

جز پرچم سفید نمادی نمانده بود

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میلاد

ترانه Sniff _ یغما گلرویی

sniff یغما گلرویی

مثل صدای خنده‌ی بچه توی عزا،

آهنگِ کُندِ ثانیه‌هامو به هم زدی

یه مالنا شدی و توی خواب‌های من،

با کفشِ سرخِ پاشنه بلندت قدم زدی

فرخ‌لقاءِ قلعه‌ی سنگیِ فیس‌بوک،

با دیدن یه عکست امیرارسلان شدم

مثل زنی که عشقشو آبستنه می‌خوام،

روح تو رو ادامه بدم تو تنِ خودم

توی‌چشات مدیترانه‌ی طوفانی داری و

یه سرزمین کشف‌نشده پشتِ پیرهنت

نخلا تو فصلِ خرما به تو فکر می‌کنن،

مردا همه مجسمه می‌شن با دیدنت

به عابرای بی‌خبرِ کوچه رحم کن،

اِنقدر دل هوایی کن و خواستنی نباش

از وقتی پا برهنه تو ساحل قدم زدی،

دائم نهنگا غرق می‌شن توی ماسه‌هاش

من عاشقت شدم مثِ افسانه‌های دور،

مثل جوونِ اولِ فیلمی سیاه سفید

که با نگاهِ دختری از پشتِ پنجره،

از زنده‌گیش و آرزوهاش دست می‌کشید

تو سر رسیدی از توی خوابای بچه‌گیم،

دنیام توی حریم نگاهت خلاصه شد

نسکافه‌های بی‌شکرِ روزمره‌گی،

با بستنیِ عشقِ تو کافه‌گلاسه شد

با من خودی شدی مثِ لبخند با ژوکوند،

تو خونه کردی مثل یه تحریر تو صدام

چشمامو روی هفته‌های لعنتی ببند،

هر بوسه‌ی تو یعنی یه قرص دیازپام

همقدِ عکس آلبوم کهنه جوون شدم،

دستام دارن جوانه می‌دن عین یه درخت

از چشم من قشنگ‌ترین پرچمِ جهان،

تصویر سینه‌بندِ توئه روی بندرخت

خنده‌ت نمک پاشید روی زالوی هاری که

خون ترانه‌های منو مزه مزه کرد

تو شعر من وزارت ارشادو سیل برد،

وقتی که عطر تو همه‌ دنیامو قبضه کرد

مِن‌بعد زیر سلطه‌ی چنگیز هم بریم،

من با تو روزگارمو تعریف می‌کنم

تا راه هیچ شاعری سمتِ تو کج نشه،

خطِ سفیدِ عابرو اِسنیف می‌کنم...

ادامه مطلب...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد