شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

دارد چه کار با خودش این مرد می کند؟! _ سید مهدی موسوی

یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی!

[دارد شروع می شود از هیچ چی کسی]

دارد صدای دست مرا می زند به هم

آهسته گریه می کنم و شعر می شوم

 

هر کس که رفته است تو را برنگشته است

از من گذشته است... که از من گذشته است

می خواهم از زمین و زمان درد می کند!

دارد چه کار با خودش این مرد می کند؟!

 

سرد است فصل آخر این داستان بد

حتی به ابتدای خودش هم نمی رسد

باران خسته، من، تلفن، شب، صدای رعد

هی زنگ/ می زند به سرم بیت های بعد

 

از بیت های بعد که هی دست دست دست

از بیت... مثل اینکه کسی عاشقت شده ست

یک هیچ چی شبیه خود ِ من، شبیه غم

باران گریه های زنی که نخواستم

 

یک هیچ چی که با خودش انگار کار داشت

از من که نیست اینهمه «تو» انتظار داشت!

یک هیچ چی که مرده من ِ سادگیش را

هی زنگ/ می زند به سرم پتک خویش را

 

تا بیت های بعد که این قصّه زشت شد

هر لحظه ام جهنم ِ اردیبهشت شد

یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی

 

[دارد یواش گریه تو را می کند کسی]

دارد به عصمت غم من دست خورده است

این مرد سال هاست به بن بست خورده است

دنیای پیر دایره ای بود تا ابد

این مرد هیچ وقت به جایی نمی رسد

 

ترمز بریده در سر من بیت های بعد

باران خسته، من، تلفن، شب، صدای رعد

یک هیچ چی شبیه خودت، شکل دیگرت

که مرده است آخر خط/ های دفترت

 

یک هیچ چی که مثل تو مبهوت مانده است

یک قاصدک که منتظر فوت مانده است...

ادامه مطلب...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

حوای من تو باشی اگر٬ قول میدهم _ فریبا عباسی

اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

 

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم

 

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم

 

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم

 

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....

میخواستم  برای  تــــو  مریـــــم  بیاورم؟

 

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم

 

کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

 

                 ......

 

اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم

باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم

 

حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم

عمراً  دوباره  رو  به  جهنّـــــم  بیاورم

 

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم

 

بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت

یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟

ادامه مطلب...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

مرگ _ عمران صلاحی

مرگ _ عمران صلاحی

مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد

زندگی از دم در

قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شبی تیره و سرد

تخت حس خواهد کرد

که سبکتر شده است

در تنم خرچنگی است

که مرا میکاود

خوب می دانم من

که تهی خواهم شد

و فرو خواهم ریخت

توده ی زشت کریه ی شده ام

بچه هایم از من میترسند

آشنایانم نیز به ملاقات پرستار جوان می آیند.

ادامه مطلب...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

راوی پنجم _ سید مهدی موسوی

... اسمی که نیست بعد سوار قطار بود

ای یار، ای یگانه ترین یار... [یار بود؟!]

آن ساک کهنه شامل یک مشت [چی؟ کتاب؟!]

پایان احمقانه ی یک انتظار بود

شلوار مشکی و کت مشکیش ظاهراً

در انتظار فاجعه ای سوگوار بود

اسمی نداشت، جنس: چه فرقی نمی کند!

مثل تمام مردم مشغول کار بود

با خود بلند حرف، غزل، جوک، ترانه، جیغ...

[باور نمی کنی چقَدَر خنده دار بود!!]

اسمی که نیست بعد شدیداً پیاده شد

انگار به مریضی سختی دچار بود ↓

که توی قلب و مغزش و... [او مغز داشت؟!!] خُب

فرض می کنیم [که چی؟ که دچار بود؟!]

اسمی که نیست بعد پیاده شدن [ببین!

کی گفته که از اوّل قصّه سوار بود؟!]

او ابتدای شعر به این متن آمد و

گرچه بدون اسم سوار قطار بود

او [او تویی، چرا به خودت گول می خوری؟!]

از اینکه زنده نیست کمی شرمسار بود

شاید که زنده بود ولی هیچ وقت، از...

[او در تمام متن تو تحتِ فشار بود!]

می خواست در مقابلِ... [عصیان کند ولی..]

می خواست در مقابلِ... [امّا قرار بود...]

امّا قرار بود که او من شود... و بعد...

 
این جمله های اوّل روی نوار بود!
 
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که فکر کرد
 
راوی نماد قطعی پروردگار بود
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که بی گمان
 
دنبال سار و دار و کنار و انار بود
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که بی دلیل
 
دنبال مرگ و مصرع سنگ مزار بود
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که در پی تقویم و باغ و سیب و صدای بهار بود
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که گفته بود
 
این شعر شاهکارتر از شاهکار بود!!
 
حالا به ذوق محترمت ریده می شود
 
 
[اینجا مخاطب تو به فکر فرار بود]
 
خُب می شد این قصیده ی گُه را ادامه داد
 
[آره اگر قضیه ی این چند بار بود ↓
 
می شد کنار آمد و بی خود ادامه داد
 
امّا همیشه دفعه ی بعدی قرار بود...]
 
پس زودتر تمام/ بکن توی شعر تا...
 
یا نه! بگو که راوی، امّیدوار بود ↓
 
از بیت بعد حادثه ای خوب رخ دهد
 
[راوی نماد مسخره ی اقتدار بود!
 
که روی تخت در بغل منشی عزیز
 
مشغول عشق بازی بعد از ناهار بود]
 
مرد بدون اسم نماد که بود؟! [خُب...
 
 
این جمله های آخر روی نوار بود
ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

وصیت یک سرباز _ یغما گلرویی

این‌ وصیت‌نومه‌ی‌ منه‌ ! مادر !

از تو شیکم‌ِ یه‌ کوسه‌ بَرات‌ می‌نویسمش‌ !

کوسه‌یی‌ که‌ تو اَروند به‌ دنیا اومده‌ وُ

شاید یه‌ روز بیفته‌ تو تورِ ماهیگیرای‌ بندر قاسمیه‌ ، یا چتله‌ وُ دِیلم‌...

این‌ جنگ‌ِ لعنتی‌ فقط‌ واسه‌ کوسه‌ها برکت‌ داشت‌ !

اونا رُ از تموم‌ِ اقیانوسای‌ دُنیا کشوند این‌جا !

می‌گن‌ بوی‌ خون‌ِ آدمی‌زاد کوسه‌ها رُ مَس‌ می‌کنه‌ !

من‌ به‌ این‌ حرف‌ ایمون‌ دارم‌ !

آخه‌ با یه‌ گولّه‌ تو سینه‌ رو آب‌ شناور بودم‌

که‌ یهو دیدم‌ تو دِل‌ِ یه‌ کوسه‌ی‌ پونزده‌ مِتری‌اَم‌ !

قول‌ بده‌ به‌ وصیتم‌ عَمَل‌ کنی‌ ! مادر !

بدون‌ من‌ واسه‌ دفاع‌ از حرمت‌ِ گیسای‌ سفیدِ تو رفتم‌ جبهه‌ ، 

وَگَرنه‌ هیچ‌ خاکی‌ ارزش‌ِ این‌ُ نداره‌ که‌ یه‌ آدم‌ بَراش‌ بمیره‌ !

خاک‌ فقط‌ وقتی‌ قیمتی‌ می‌شه‌ که‌ ، 

روش‌ بذر بپاشی‌ُ آبش‌ بِدی‌ُ محصول‌ درو کنی‌ !

(یعنی‌ کاری‌ که‌ کشاورزا رو زمینا می‌کنن‌ !)

 

قول‌ بِده‌ بَرام‌ گریه‌ کنی‌ ! مادر !

آخه‌ گریه‌ داره‌ دونستن‌ِ این‌ که‌ ، 

پاره‌ی‌ تن‌ِ آدم‌ُ یه‌ کوسه‌ پاره‌ پاره‌ کرده‌ !

قول‌ بِده‌ نذاری‌ برادرام‌ زیرِ طوق‌ِ اربابی‌ بِرَن‌ !

نباید کسی‌ از عَرَق‌ِ پیشونی‌ِ ما نون‌ درآره‌ !

ما تازه‌ تاج‌ِ شاه‌ُ از سَرِش‌ برداشته‌ بودیم‌ ، 

تازه‌ می‌خواستیم‌ ببینیم‌ آزادی‌ چه‌ مزّه‌یی‌ داره‌ ، 

تازه‌ داشتیم‌ دوست‌ُ دُشمن‌ُ می‌شناختیم‌ که‌ یهو جنگ‌ شُد !

اَمون‌ از این‌ عربای‌ لعنتی‌ !

همیشه‌ نفس‌ کشیدن‌ُ حروم‌ِ ما کردن‌ !

همیشه‌ی‌ این‌ تاریخ‌ِ تِرِکمون‌ !

همیشه‌ی‌ این‌ تاریخ‌...

 

قول‌ بده‌ برادرم‌ این‌ تاریخ‌ِ لعنتی‌ُ عَوَض‌ کنن‌ !

نذارن‌ مث‌ِ همیشه‌ ، 

یکی‌ عَرَق‌ بریزه‌ وُ یکی‌ دیگه‌ همه‌ چی‌ُ بالا بِکشه‌ !

نذارن‌ کس‌ِ دیگه‌یی‌ واسه‌شون‌ تصمیم‌ بگیره‌ !

نذارن‌ کسی‌ دستش‌ُ جلو لَبای‌ اونا بگیره‌ واسه‌ بوسیدن‌ !

ما واسه‌ همین‌ چیزا شاه‌ُ کلّه‌پا کردیم‌ دیگه‌ !

 

بِهِم‌ قول‌ بده‌ ! مادر !

قول‌ بِده‌ نذاری‌ خَم‌ شه‌ زانوهاشون‌ !

نذاری‌ چشمشون‌ به‌ دهن‌ِ یکی‌ دیگه‌ باشه‌ وُ

مث‌ِ یه‌ گلّه‌ بُز هَر جا که‌ می‌گه‌ بِرَن‌ !

قول‌ بده‌ نذاری‌ کسی‌ با خونم‌ رو دیوارا شعار بنویسه‌ !

نذاری‌ اِسمم‌ُ بذارن‌ رو کوچه‌مون‌ !

این‌ کارا هیچّی‌ رُ عَوَض‌ نمی‌کنه‌ !

من‌ کوچه‌مون‌ُ به‌ همون‌ اِسم‌ِ نسترن‌ دوس‌ دارم‌ !

نسترن‌ ، نسترن‌... نسترن‌ اِسم‌ِ دخترِ همسایه‌ی‌ سه‌ تا خونه‌ اون‌وَرتَرمون‌ بود !

چشماش‌ مث‌ِ شبای‌ چهارشنبه‌سوری‌ برق‌ می‌زَد !

یادم‌ نمی‌ره‌ اون‌ چراغا ، اون‌ فِشفشه‌ها ، اون‌ آتیشا...

ستاره‌های‌ آسمون‌ِ جبهه‌ ، 

چشمای‌ نسترن‌ُ یادم‌ می‌نداخت‌ !

حتّا شبای‌ عملیاتَم‌ که‌ دَم‌ به‌ دَم‌ خُمپاره‌ می‌اومدُ

منوّرا آسمون‌ُ عینهو روز روشن‌ می‌کردن‌ ، 

من‌ تو فکرِ برق‌ِ چشمای‌ نسترن‌ بودم‌ !

حالا اِسم‌ِ به‌ این‌ قشنگی‌ رُ از رو اون‌ کوچه‌ بردارن‌ که‌ چی‌؟

که‌ یکی‌ رفته‌ تا هزارتا دیگه‌ بمونن‌ُ زنده‌گی‌ کنن‌؟

خُب‌ این‌ رسم‌ِ آدمی‌زاده‌ !

پَس‌ کلمه‌ی‌ ایثار 

ـ که‌ این‌ روزا به‌ دهن‌ِ هَر اُزگَلی‌ میاد ـ یعنی‌ چی‌؟

مگه‌ ما خُل‌ بودیم‌ تنمون‌ُ سپرِ سُرب‌ِ داغ‌ کنیم‌؟

مگه‌ خُل‌ بودیم‌ بزنیم‌ به‌ اَروندُ 

ترکش‌ بخوریم‌ُ شام‌ِ کوسه‌ها بشیم‌؟

ما این‌ کارا رُ نکردیم‌ که‌ یکی‌ دیگه‌ بیادُ

پوتینامون‌ُ پاش‌ کنه‌ وُ 

با لَگَد بزنه‌ تو دهن‌ِ هَِر کی‌ سوال‌ داره‌ !

 

نذار عکسم‌ُ رو دیوارِ هیچ‌ گُذری‌ نقّاشی‌ کنن‌ ! مادر !

اگه‌ میل‌ِ من‌ باشه‌ که‌ می‌گم‌ ، 

رو تموم‌ِ دیوارای‌ شهر 

عکس‌ِ چشمای‌ نسترن‌ُ بِکشن‌ !

نذار ما رُ چماق‌ کنن‌ تو سَرِ این‌ جماعت‌ !

نذار بازی‌ بِدن‌ اون‌ همه‌ غیرت‌ُ !

نذار از پسرات‌ تابلوی‌ تبلیغاتی‌ بسازن‌ !

اونا اگه‌ دِل‌ داشتن‌ ، کنارِ من‌ تو دِل‌ِ این‌ کوسه‌ بودن‌ ، 

نه‌ اون‌ بالا مالاها !

 

به‌ وصیتم‌ عمل‌ کن‌ ! مادر !

اینا تنها حرف‌ِ من‌ نیس‌ !

حرف‌ِ خیلیای‌ دیگه‌س‌ !

تو اقیانوسای‌ دُنیا کوسه‌های‌ زیادی‌ زنده‌گی‌ می‌کنن‌ ، 

که‌ پلاک‌ِ سربازای‌ ایرونی‌ تو شیکماشونه‌ !

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد