شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یغما گلرویی» ثبت شده است

این بازی یک نفره نیست ! _ یغما گلرویی

گفتم : کبوتر ِ بوسه !

گفتی : پَر !

گفتم ‍: گنجشک ِ آن همه آسودگی !

گفتی : پَر !

گفتم : پروانه پرسه های بی پایان !

گفتی : پَر !

گفتم : التماس ِ علاقه،

بیتابی ِ ترانه،

بیداری ِ بی حساب !

نگاهم کردی !

نه انگشتت از زمین ِ زندگی ام بلند شد،

نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید !

سکوت کردی که چشمه ی شبنم،

از شنزار ِ انتظار من بجوشد !

عاشقم کردی ! همبازی ِ ناماندگار ِ این همه گریه !

و آخرین نگاه تو،

هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است !

حالا - بدون ِ تو !-

رو به روی آینه می ایستم !

می گویم: زنبور ِ گزنده ی این همه انتظار،

کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه !

و کسی در جواب ِ گفته های من «پر !» نمی گوید  !

تکرار ِ آن بازی،

بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست !

پس به پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،

باز هم می نویسم:

برگرد !

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

زیرْجامه‌ی‌ چَرمین‌ِ _ یغما گلرویی

برای‌ آغازِ حماسه‌ْ

تنها چَرم‌ْپاره‌یی‌ کم‌ بود !

پَس‌ْ چلنگرِ بی‌باک‌ِ شهرْ

زیرْجامه‌ی‌ چَرمین‌ِ خویش‌ْ را

ـ که‌ حافظ‌ِ عورَتَش‌ْ از جرقّه‌های‌ کوره‌ْ بود ـ

به‌ در آوَردِ بَر سَرِ چوبی‌ْ آویخت‌ْ

تا درفش‌ِ عصیانی‌ِ کاویان‌ْ پدیدْ آیدْ !

بَرده‌گان‌ْ بَر مالِکان‌ِ خودْ شوریدند

و فرمان‌ْرَوای‌ ستم‌ْپیشه‌ی‌ خویش‌ْ را گَردَن‌ْ زَدَندْ

تا آن‌ْ سوی‌ میادین‌ِ خون‌ْآلوده‌ْ ،

چلنگرْ

بیرق‌ِ افتخارش‌ را

ـ که‌ از شَتَک‌ِ خون‌ِ مالِکان‌ْ گُل‌ْگون‌ْ بود ـ

به‌ فرمان‌ْرَوایی‌ دیگر بَخشَدْ

(دَستی‌ْ به‌ عورت‌ِ عریان‌ُ دَستی‌ْ به‌ دَسته‌ی‌ بیرق‌ْ !)

و تکرارِ دوباره‌ی‌ تاریخی‌ْ سُرخ‌ْ را بی‌آغازَدْ !

فریدون‌ْ نام‌ِ تازه‌ی‌ ضحاک‌ْ است‌ْ

و افتخارِ تاریخ‌ِ ما

چیزی‌ْ جُز همان‌ْ زیرْجامه‌ی‌ چَرمین‌ْ نیست‌ْ !

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

ما شکست خوردیم _ یغما گلرویی

ما شکست خوردیم

در آسانسوری که پایین می رفت

خوابِ رقصیدن بر بامِ آسمان خراش می دیدیم

وَ رؤیاهای ما

با پوکه ی سیگارهایمان

زیرِ میزهای تحریرلگدمال می شدند

 

آن قدر به جلدِ مفتش خزیدیم

که چرکنویسِ سروده هامان

از نسخه ی نهایی شان شاعرانه تر شدند

وَ ندانستیم که زخم

با پنهان کردنِ چرک

درمان نمی شود.

 

با مرگ معاشقه کردیم و

از شکوهِ نادیده اش سخن گفتیم

غافل از آن که زنده گی

چون گردبادی ما را در خود گرفته بود

پس مرگ مطلعِ تمامِ ترانه هامان شد

وَ مُرده گان قبای اسطوره پوشیدند در مرثیه های ما

 

حالا عده یی فریادهای محرمانه مان را

از حافظه ی رایانه هایی بیرون می کشند

که گمان می کردیم

به فرمانِ انگشتانِ ما آلزایمر را پذیرفته اند

وَ جعبه یی که از پله کانِ خانه های ما پایین می رود

لبریزِ بطری های فراموشی ست


ما نتوانستیم گرهِ کراوات هامان را

در عکس های قدیمی شُل کنیم

وَ به همسرانمان بگوییم

روسری هاشان را

در آلبوم های رنگ و رو رفته مرتب کنند

 

ما شکست خوردیم

آنقدر ـ در هراسِ پُشتِ پایی ـ آهسته رفتیم

که سنگ پُشت ها

به ریشِ نداشته مان می خندند

 

درایتمان صرفِ استعاره ی دولت و ظلمت شد،

روزهامان به فریبِ قیچی ها گذشت

وَ آرزوهامان را

ـ به خطی لرزان ـ

بر دیوارِ مستراح های کنارِ جاده یی نوشتیم

که به درّه ختم می شد

 

فضانوردان در ماه آواز می خواندند

وَ ما به جست و جوی تارِ مویی

کتاب های جلد سفیدمان را ورق می زدیم.

عمرمان در تنفسِ مصنوعی دادن

به یک مومیایی گذشت

وَ تنها هنگامی که کنارِ زنی خفته بودیم

جسارتِ مچاله کردنِ اسکناس ها با ما بود

 

دریا را در جیبِ جلیقه داشتیم و

به باریکه آبی سر خم کردیم

وَ اجازه دادیم

رنگین کمان را

در تلویزیون های سیاه و سفید به نمایش بگذارند و

آن قدر ارشادمان کنند

تا در رؤیاهامان نیز

دامنِ مامِ وطن را بالا نزنیم

 

ما شکست خوردیم

وَ پذیرفتیم به غار برگردیم

با عشقِ کشیدنِ تصویرِ گربه یی بر دیوارهایش

به خونِ خود؛

گربه یی که گمان می کردیم

هزار، هزاره ی دیگر

باستان شناسی در رنگِ آن

نعره های صامتِ ما را خواهد شنید..

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
میلاد

هنر برای هنر _ یغما گلرویی

هنر برای هنر بود

اگر کودک هم سایه سیر می خوابید

و بمبِ هسته یی

اعجازِ قرن نامیده نمی شد


مرا ببخشید که نمی توانم

با پاهایی که ناخن هاشان را کشیده اند

برایتان باله برقصم


من نقاشی انتزاعی را نمی فهمم

و میانه ندارم با نقاشانی که

وقتی پشتِ سه پایه هاشان می ایستند

بغضی در گلو ندارند.

 

من شعار می دهم اگر شعر

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم باشد

یا حکایتِ خر و کنیزک

شعار می دهم و

پیش می روم و

نیش می زنم

مانندِ ماری که به کرم بودن متهم شده

بگذار شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند

قبل از بلعیده شدن

به دستِ ماهیانی که زیبایی را دوست می دارند

و زیبایی به چشمشان

رقصِ کرمی ست

که قلاب را بر گلوگاهشان می دوزد


نفت یک شبه ملی نشد

اما شاعرانی را می شناسم

که به چشم بر هم زدنی

ملی نامیده شدند

اگر چه جهانشان

تنها در دایره ی منقلی خلاصه می شد


من هم می توانستم حرف هایی به بزرگیِ نوبل بزنم

و آن قدر شاعر بودم که بتوانم

در کافه های سیگار ممنوع بنشینم

و با ترانه های سوزناک

دل از دخترانِ نوجوان ببرم

اما خواستم وصله یی شوم بر پیراهنِ پاره ی تو

- پسرک سرماخورده ی پشتِ چراغ قرمز -

که دعاهای ضدِ آبت را حراج کرده یی

خواستم النگویی پلاستیکی باشم

بر دستانِ خواهرت

یا دستمالی که عرق از پیشانیِ پدرت بگیرد

وقتی از پیِ کار،

سربالاییِ راهِ کارخانه را بالا می رود

می خواستم هیزمی در بخاریِ چپرِ شما باشم

تا رماتیسم

از پای مادرت به قلبش نخزد

این همه را خواستم و

نتوانستم


کاش جهان به قشنگیِ بالِ پروانه بود

تا شعر از واژه های تاریک تهی می شد

اما وقتی پدربزرگ در جوانی

دندان هایش را

به دندان سازی طماع می فروشد

و گیس های مادربزرگ

یک شبه سفید می شوند

دیگر چه گونه می شود گفت:

زنده گی رسمِ خوش آیندی ست


من سنگی بودم

که فکرِ شکستنِ هیچ شیشه یی را در سر نداشت

و بطریِ کوکتل مولوتفی

که آرزو می کرد

شراب را بینِ دو عاشق قسمت کند


اُپرای کارمن زیبا بود

اگر در هر ثانیه

صد نفر در جهان از بی غذایی نمی مُردند

و جنگل، جنگل درخت

قنداقِ تفنگ نمی شد

و هنر برای هنر نیست

وقتی کودکان را

در اینترنت حراج می کنند

و سربازان

شرط سرِ جنینِ زنِ حامله می بندند

و شکم می درند

چه گونه می شود به جاودانه گی اندیشید

وقتی لوله ی تپانچه یی

مدام بر شقیقه ات احساس می شود

و ابداعاتِ شاعرانه چه اهمیتی دارند

وقتی در خاک زمین

یک مین به ازای هر انسان مدفون است


من خو نمی کنم به نظامِ سیرکی که در آن

تنها برای شیرهایی کف می زنند

که به ضربِ شلاقِ رام کننده می رقصند

غرشِ مرا اگر خوش ندارید

به گلوله

پاسخم دهید

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

گریه های گربه خاکستری _ یغما گلرویی

پنجه بر زباله‌های جهان می‌کشد

و در محاصره‌ی ساس‌هایش می‌گرید

گربه‌ی خاکستری...


آبستن شدنِ مداوم را

تجربه کرد

و زیباترین فرزندانش را

همیشه بلعیده است...


روزی بر ایوانِ مشرق یله می‌شد و آفتاب

شیر را به پستان‌هایش می‌جوشاند،

امروز اما

این موریخته گربه‌ی خاکستری

تیپاخورده‌ترین موجودِ جهان است

 

و مگس‌ها

در چشمانِ قِی کرده‌اش

سور می‌گیرند.


دندانی به دهان ندارد اما

ناخن‌هایش هنوز

در زیر مخملِ دستانش

خوابِ خون می‌بینند!

گریه های گربه خاکستری

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد