تو دشمنِ من نیستی!
هرچند پیرمردهای نیمکتنشینِ پارک
هنوز با شنیدنِ نامِ «مصدق» بغض میکنند
و بمبهایی خردلی که «صدام»
بر «پیرانشهر» و «شلمچه» میریخت
عبارتِ MADE IN U.S.A بر خود داشتند؛
با اینکه سرخپوستانت همچنان
برای فراموش کردنِ کشتارِ اجدادشان مینوشند
و «جانوین» باز هم بر پردههای هالیوود
از سلاخیِ آپاچیها قهرمان میشود؛
اگر چه دستِ «لوترکینگ»
-با انگشتِ میانیِ برافراخته به سمتِ «اوباما» -
از خاک بیرون مانده است،
مادرانِ «ناکازاکی» باز هم
کودکان دو سر به دنیا میآورند،
در «سایگون»
بجای فحش به یگدیگر «یانکی» میگویند
و «پینوشه» در شبِ کودتا
گیلاسش را به گیلاسِ «کیسینجر» زده بود...
باز هم تو دشمنِ من نیستی!
چرا که سالها پیش
در کودکی مُردهام
و کودکان
معنای کلمهی «دشمن» را نمیدانند.
کودکی سه سالهام که چشمهای سیاهش
تاابد مانندِ مدالِ لیاقت
بر سینهی «ویلیام راجرز» تاب خواهند خورد!
گوشتهای تنم را ماهیان خوردند،
و استخوانهایم هرازگاهی
در تورِ ماهیگیرانِ جنوب گیر میکنند.
«مرگ» مجبورت میکند
که فراموش کنی
و ببخشی...
من مسافر کوچکِ هواپیمایی بودم
که بالای «خلیج فارس»
موشک خورد.