شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یغما گلرویی» ثبت شده است

اگر شبیه فیلم‌های ترسناک نشود! _ یغما گلرویی

فشارِ بالا،

اعصابِ پریشان

و سکته در میان‌سالی...

به یک‌دیگر همین‌ها را خواهند گفت

بالای حفره‌ای

که در آن خفته‌ام!

 

تو خبر را در روزنامه می‌خوانی...

(دو سطر ساده در حاشیه‌ی صفحه‌ی آخر!)

ناباورانه شماره‌ی مرا خواهی گرفت

و بارانی صاحب‌مُرده‌ام

از پاسخ دادن موبایلی

که در جیبش زنگ می‌زند

عاجز خواهد بود...

 

کسی نمی‌داند کدام فایل در کامپیوترم

نسخه‌ی نهایی شعرهای من است

و آن شعرها با غلط‌های فراوان

در قالبِ کتابی منتشر خواهند شد

به عنوان واپسین شعرهای شاعری جوان‌مرگ

که آرزوی دگرگونِ کردن جهان را به گور برد...

 

می‌خواهم بدانی متوفای وفاداری خواهم بود

و یک شب

(اگر شبیه فیلم‌های ترسناک نشود!)

به دیدارت خواهم آمد در خواب...

و به تو خواهم گفت پسوردِ ایمیل‌هایم

و نامِ کتابی را که سه‌ تارِ مویت

در صفحه‌ی صد و هفتاد و پنجش امانت است

و برای تو خواهم خواند

سطرهای قیچی شده‌ی شعرهایم را یک به یک...

 

تو هم قول بده با نخستین بارانِ پاییزی هر سال

شعری از کتاب مرا بخوانی

بی‌غلتیدن قطره اشکی بر برگ‌هایش...

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

نمره تاریخ صفر _ یغما گلرویی

تا اونجا که‌ یادم‌ میاد 

آخرِ تموم‌ِ قصه‌های‌ مادربزرگ‌ ،

دیوِ تنوره‌ می‌کشیدُ 

پهلوون‌ِ با دخترِ شاپریون‌ می‌رَف‌ دَدَر !

اما تو کتاب‌ِ تاریخ‌ِ دبستان‌ِ ما ،

حتا یه‌ پهلوون‌ نبود که‌ به‌ دیوِ بگه‌ : 

خَرِت‌ به‌ چَند ؟

تَن‌ِ پاره‌ پاره‌ی‌ این‌ وطن‌ِ ننه‌ مُرده‌ 

همه‌ جور تیغی‌ رُ به‌ خودش‌ دید !

از ساطورِ اسکندر گرفته‌ تا قداره‌ی‌ چنگیز ،

از نیزه‌ی‌ تیمورْ چُلاق‌ گرفته‌ تا هلال‌ِ شمشیرِ بیابون‌ْگَرد !

تاریخی‌ که‌ جهان‌ گُشاش‌ 

یه‌ دیوونه‌ی‌ نادرْ نام‌ باشه‌ وُ 

سَردارش‌ یه‌ آغامحمدخان‌ ،

به‌ کفرِ ابلیسم‌ نمی‌اَرزه‌ !

اما فکرش‌ُ بکن‌ :

اگه‌ مادربزرگ‌ْ کتاب‌ِ تاریخ‌ُ نوشته‌ بود 

حالا رو فرش‌ِ طلاْکوب‌ِ بهارستان‌ نشسته‌ بودیم‌ُ 

با چه‌ کیفی‌ اون‌ُ می‌خوندیم‌ !

فکرش‌ُ بکن‌ !

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

عوارضی _ یغما گلرویی

دَم‌ِ عوارضی‌ دیدمش‌ !

دَس‌ْبند به‌ دستای‌ خودش‌ بودُ

پابند به‌ پاهای‌ اسبش‌ !

سواری‌ که‌ مادربزرگ‌

اون‌ همه‌ تو قصّه‌هاش‌ ازش‌ حرف‌ می‌زَد ، 

حالا شُده‌ بود بازیچه‌ی‌ یه‌ مُش‌ لَجَن‌

که‌ با لباسای‌ لجنی‌ دورش‌ حلقه‌ زده‌ بودن‌ !

کسی‌ حرفاش‌ُ باور نمی‌کرد !

حتّا وقتی‌ خورشیدُ از خورجین‌ اسبش‌ بیرون‌ آورد

همه‌ بِهِش‌ خندیدن‌ُ گفتن‌

نورافکنای‌ عوارضی‌ بیشتر از اون‌ خورشید روشنی‌ دارن‌ !

اسب‌ِ رو پاهاش‌ بلند شده‌ بودُ مُدام‌ شیهه‌ می‌کشید ، 

امّا شیهه‌ش‌ 

تو صدای‌ خاورایی‌ که‌ از کنارِ بزرگراه‌ رَد می‌شُدن‌ گُم‌ بود !

معجزه‌ها از علم‌ عقب‌ اُفتاده‌ بودن‌ُ

کسی‌ اون‌ سوارُ اسبش‌ُ باور نمی‌کرد !

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

وصیت یک سرباز _ یغما گلرویی

این‌ وصیت‌نومه‌ی‌ منه‌ ! مادر !

از تو شیکم‌ِ یه‌ کوسه‌ بَرات‌ می‌نویسمش‌ !

کوسه‌یی‌ که‌ تو اَروند به‌ دنیا اومده‌ وُ

شاید یه‌ روز بیفته‌ تو تورِ ماهیگیرای‌ بندر قاسمیه‌ ، یا چتله‌ وُ دِیلم‌...

این‌ جنگ‌ِ لعنتی‌ فقط‌ واسه‌ کوسه‌ها برکت‌ داشت‌ !

اونا رُ از تموم‌ِ اقیانوسای‌ دُنیا کشوند این‌جا !

می‌گن‌ بوی‌ خون‌ِ آدمی‌زاد کوسه‌ها رُ مَس‌ می‌کنه‌ !

من‌ به‌ این‌ حرف‌ ایمون‌ دارم‌ !

آخه‌ با یه‌ گولّه‌ تو سینه‌ رو آب‌ شناور بودم‌

که‌ یهو دیدم‌ تو دِل‌ِ یه‌ کوسه‌ی‌ پونزده‌ مِتری‌اَم‌ !

قول‌ بده‌ به‌ وصیتم‌ عَمَل‌ کنی‌ ! مادر !

بدون‌ من‌ واسه‌ دفاع‌ از حرمت‌ِ گیسای‌ سفیدِ تو رفتم‌ جبهه‌ ، 

وَگَرنه‌ هیچ‌ خاکی‌ ارزش‌ِ این‌ُ نداره‌ که‌ یه‌ آدم‌ بَراش‌ بمیره‌ !

خاک‌ فقط‌ وقتی‌ قیمتی‌ می‌شه‌ که‌ ، 

روش‌ بذر بپاشی‌ُ آبش‌ بِدی‌ُ محصول‌ درو کنی‌ !

(یعنی‌ کاری‌ که‌ کشاورزا رو زمینا می‌کنن‌ !)

 

قول‌ بِده‌ بَرام‌ گریه‌ کنی‌ ! مادر !

آخه‌ گریه‌ داره‌ دونستن‌ِ این‌ که‌ ، 

پاره‌ی‌ تن‌ِ آدم‌ُ یه‌ کوسه‌ پاره‌ پاره‌ کرده‌ !

قول‌ بِده‌ نذاری‌ برادرام‌ زیرِ طوق‌ِ اربابی‌ بِرَن‌ !

نباید کسی‌ از عَرَق‌ِ پیشونی‌ِ ما نون‌ درآره‌ !

ما تازه‌ تاج‌ِ شاه‌ُ از سَرِش‌ برداشته‌ بودیم‌ ، 

تازه‌ می‌خواستیم‌ ببینیم‌ آزادی‌ چه‌ مزّه‌یی‌ داره‌ ، 

تازه‌ داشتیم‌ دوست‌ُ دُشمن‌ُ می‌شناختیم‌ که‌ یهو جنگ‌ شُد !

اَمون‌ از این‌ عربای‌ لعنتی‌ !

همیشه‌ نفس‌ کشیدن‌ُ حروم‌ِ ما کردن‌ !

همیشه‌ی‌ این‌ تاریخ‌ِ تِرِکمون‌ !

همیشه‌ی‌ این‌ تاریخ‌...

 

قول‌ بده‌ برادرم‌ این‌ تاریخ‌ِ لعنتی‌ُ عَوَض‌ کنن‌ !

نذارن‌ مث‌ِ همیشه‌ ، 

یکی‌ عَرَق‌ بریزه‌ وُ یکی‌ دیگه‌ همه‌ چی‌ُ بالا بِکشه‌ !

نذارن‌ کس‌ِ دیگه‌یی‌ واسه‌شون‌ تصمیم‌ بگیره‌ !

نذارن‌ کسی‌ دستش‌ُ جلو لَبای‌ اونا بگیره‌ واسه‌ بوسیدن‌ !

ما واسه‌ همین‌ چیزا شاه‌ُ کلّه‌پا کردیم‌ دیگه‌ !

 

بِهِم‌ قول‌ بده‌ ! مادر !

قول‌ بِده‌ نذاری‌ خَم‌ شه‌ زانوهاشون‌ !

نذاری‌ چشمشون‌ به‌ دهن‌ِ یکی‌ دیگه‌ باشه‌ وُ

مث‌ِ یه‌ گلّه‌ بُز هَر جا که‌ می‌گه‌ بِرَن‌ !

قول‌ بده‌ نذاری‌ کسی‌ با خونم‌ رو دیوارا شعار بنویسه‌ !

نذاری‌ اِسمم‌ُ بذارن‌ رو کوچه‌مون‌ !

این‌ کارا هیچّی‌ رُ عَوَض‌ نمی‌کنه‌ !

من‌ کوچه‌مون‌ُ به‌ همون‌ اِسم‌ِ نسترن‌ دوس‌ دارم‌ !

نسترن‌ ، نسترن‌... نسترن‌ اِسم‌ِ دخترِ همسایه‌ی‌ سه‌ تا خونه‌ اون‌وَرتَرمون‌ بود !

چشماش‌ مث‌ِ شبای‌ چهارشنبه‌سوری‌ برق‌ می‌زَد !

یادم‌ نمی‌ره‌ اون‌ چراغا ، اون‌ فِشفشه‌ها ، اون‌ آتیشا...

ستاره‌های‌ آسمون‌ِ جبهه‌ ، 

چشمای‌ نسترن‌ُ یادم‌ می‌نداخت‌ !

حتّا شبای‌ عملیاتَم‌ که‌ دَم‌ به‌ دَم‌ خُمپاره‌ می‌اومدُ

منوّرا آسمون‌ُ عینهو روز روشن‌ می‌کردن‌ ، 

من‌ تو فکرِ برق‌ِ چشمای‌ نسترن‌ بودم‌ !

حالا اِسم‌ِ به‌ این‌ قشنگی‌ رُ از رو اون‌ کوچه‌ بردارن‌ که‌ چی‌؟

که‌ یکی‌ رفته‌ تا هزارتا دیگه‌ بمونن‌ُ زنده‌گی‌ کنن‌؟

خُب‌ این‌ رسم‌ِ آدمی‌زاده‌ !

پَس‌ کلمه‌ی‌ ایثار 

ـ که‌ این‌ روزا به‌ دهن‌ِ هَر اُزگَلی‌ میاد ـ یعنی‌ چی‌؟

مگه‌ ما خُل‌ بودیم‌ تنمون‌ُ سپرِ سُرب‌ِ داغ‌ کنیم‌؟

مگه‌ خُل‌ بودیم‌ بزنیم‌ به‌ اَروندُ 

ترکش‌ بخوریم‌ُ شام‌ِ کوسه‌ها بشیم‌؟

ما این‌ کارا رُ نکردیم‌ که‌ یکی‌ دیگه‌ بیادُ

پوتینامون‌ُ پاش‌ کنه‌ وُ 

با لَگَد بزنه‌ تو دهن‌ِ هَِر کی‌ سوال‌ داره‌ !

 

نذار عکسم‌ُ رو دیوارِ هیچ‌ گُذری‌ نقّاشی‌ کنن‌ ! مادر !

اگه‌ میل‌ِ من‌ باشه‌ که‌ می‌گم‌ ، 

رو تموم‌ِ دیوارای‌ شهر 

عکس‌ِ چشمای‌ نسترن‌ُ بِکشن‌ !

نذار ما رُ چماق‌ کنن‌ تو سَرِ این‌ جماعت‌ !

نذار بازی‌ بِدن‌ اون‌ همه‌ غیرت‌ُ !

نذار از پسرات‌ تابلوی‌ تبلیغاتی‌ بسازن‌ !

اونا اگه‌ دِل‌ داشتن‌ ، کنارِ من‌ تو دِل‌ِ این‌ کوسه‌ بودن‌ ، 

نه‌ اون‌ بالا مالاها !

 

به‌ وصیتم‌ عمل‌ کن‌ ! مادر !

اینا تنها حرف‌ِ من‌ نیس‌ !

حرف‌ِ خیلیای‌ دیگه‌س‌ !

تو اقیانوسای‌ دُنیا کوسه‌های‌ زیادی‌ زنده‌گی‌ می‌کنن‌ ، 

که‌ پلاک‌ِ سربازای‌ ایرونی‌ تو شیکماشونه‌ !

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

هم‌سایه‌ها _ یغما گلرویی

هم‌سایه‌های ساده‌ای داریم:

فوتبال تماشا می‌کنند،

تخمه می‌شکنند

و با گُل زدن هر تیمی جیغ می‌کشند.

 

تنها کابوسشان دفترچه‌های قسطِ آن‌هاست

و می‌توانند ساعت‌ها حرف بزنند

بدون این که به‌راستی حرفی زده باشند. 

در صفِ بنزین چه‌گوارا می‌شوند،

وقتِ رد شدن از چهارراه‌ها

به پاس‌بان‌ها لب‌خندهای شش در چهار می‌زنند

از ترسِ جریمه شدن

و تنها اعتراضشان 

به افزایش قیمتِ وایگراست!

 

برای ماشین‌های قسطی‌شان

تخم‌مرغ می‌شکنند،

به جادو جمبل معتقدند

و شب به شب خوابِ آنتالیا می‌بینند.

 

هر هفته هم‌سرانشان را به آرایش‌گاه می‌فرستند

با این امید که یک‌بار

جنیفر لوپز از آرایش‌گاه به خانه برگردد

و از سیاست همان‌قدر وحشت دارند

که از عقرب!

 

هم‌سایه‌های ساده‌ای داریم:

ساده به دنیا می‌آیند،

ساده سواری می‌دهند

و ساده می‌میرند...

ادامه مطلب...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد