شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

شعر "به تخمم بگو که جوجه شود" از سید مهدی موسوی

به تخمم بگو که جوجه شود

پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود

دوباره می سازم، آسمان آبی را

کنار می زنم از متن، پرده ی شب را

که جیک جیک کند صبحِ آفتابی را

 

پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود

که ترس، منتظر هیچکس نخواهد بود

که تا ابد می خوابیم روی بالش ابر

که سرنوشت من و تو قفس نخواهد بود

 

پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود

که جیک جیک کند مثل یک پرنده ی شاد

نترسد از صیّاد و شکارچی چونکه

تفنگ های قدیمی شکوفه خواهد داد!

 

پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود

که اسم حذف شده در کتاب، «شلّیک» است!

که آب و دانه زیاد است مثل آزادی

که صادقانه بگویم: بهار نزدیک است

 

پرنده کرد نگاهی به خنده ی روباه

پرنده کرد نگاهی به چشمِ موذیِ مار

پرنده کرد نگاهی به میله های قفس

پرنده کرد نگاهی به حرکت کفتار

 

پرنده کرد نگاهی به لاشه ی جفتش

پرنده کرد نگاهی به خونِ روی پرش

پرنده کرد نگاهی به بال کوچک خود

غم بزرگ... و تنهاییِ بزرگترش!

 

جهان مسخره ای که عقب، جلو می رفت

پرنده آویزان بود، از طناب کلفت

نگاه کرد به تخم شکسته اش سرِ میز

پرنده گفت: به تخمم... و هیچ چیز نگفت...

 
ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

خواب مرا ربوده ای؟ _ یاسر قنبرلو

من که اسیرِ مِه شدم

بی سپر و زِرِه شدم

خسته و زار و له شدم

نامیِ بی نشان من!

من که گره گره شدم

بختِ که را گشوده ای؟

 

مال و منال و ثروتم

جاه و جلال و شوکتم

علم و کمال و کسوتم

سارق کاردان من!

اینهمه را گذاشتی

خواب مرا ربوده ای؟

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را... _ علی صفری

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...

عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را

 

حسرت دیدنت از دور برایم کافیست

کم نکن از دل من لذت کوتاهش را

 

من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش

شانه های تو نشانم بدهد راهش را

 

جرم من باش در این شب که خودش می بخشد

پیش از مدعیان، بنده گمراهش را

 

مهربان است خدایی که مقدر کرده

عشق کافر بکند مومن درگاهش را

 

این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند

کاش پنهان بکند ناله جانکاهش را

 

همه گفتند دعا وقت سحر می گیرد

آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را

 

سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

یه توپ با تردید می چرخه _ سید مهدی موسوی

یه توپ با تردید می چرخه

توو یه زمین سبز اون دورا

یه حسّ خوب مشترک شاید

بین من و زندون و مأمورا

 

هر شب بدون شام می خوابی

امشب ولی بی شام بیداری

با اسم ایران اونور دنیا

رؤیای سبز تازه ای داری

 

بابا نشسته اون طرف، ساکت

مامان توو فکر گریه ای تازه

شاید بهار ما بیاد از راه

امشب با یه گل توی دروازه

 

شب لونه کرده توو دل و چشما

هر جا میری انگار زندونه

شاید یه شوت محکم و جوندار

این شهر غمگینو بخندونه

 

واسه یه گل از شوق می میریم

شاید تموم شه این زمستونا

شاید برای بردن ایران

مردم بریزن توو خیابونا

 

بازی تموم میشه ولی مامان

مثل همیشه بالشش خیسه

دیگه کسی نیس توی این خونه

شب ها بلند شه شعر بنویسه

 

بازی تموم میشه ولی بابا

بیداره تا فردا کنار تخت

رؤیای ما جام جهانی بود

توو یه جهانِ واقعا خوشبخت!

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

ساعت شنی _ احمد شاملو

ساعت

 

ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪی ﺑﻮﺩﻩ، ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍی ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ!
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ...
اما ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ؛ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﺪ!
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭی ﺧﻄﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﺩ
ﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ...
ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮی ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺍﺳﺖ!
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭی ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍی ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ...
ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯی ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ،
ﺑﻪ ﺟﺎی ﻫﻤﻪ ﺩﮐﻮﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺘﻮﻧﻬﺎ،
ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮﺍی ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺳﺎﺧﺖ
ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﻦ ﺑﺮﻳﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻋﻤﺮ ﻳﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻃﻮﻝ ﺑﮑﺸﺪ.
ﺗﺎ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﻣﻲ ﺍﻳﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ «ﺧﻂ» ﺍﺳﺖ ﻧﻪ «ﺩﺍﻳﺮﻩ» ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ.

 

ادامه مطلب...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد