شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۷۷ مطلب با موضوع «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

وقتی نیستم _ سید مهدی موسوی

وقتی نیستم 

برایم جای خالی بگذار 

کنار بوق ها و ترافیک ها 

کنار بی قراری میدان ها 

کنار قرارهایت 

با کسی که من نیستم 

تا فقط 

کبودی ای باشم روی گردنت 

که از کنار تمام آدم ها و 

جای خالی من رد می شود 

  
دور میدان ها می چرخم 

دور سرت 

دور ساعتی که دورم می زند 

کنار قرارهایت 

با کسی که من نیستم 

دور سرگیجه ای 

که حتی به قرص ها جواب منفی می دهد 

  
وقتی نیستم 

برایم جای خالی بگذار 

کنار چراغ خوابی که روشن مانده است 

کنار سماوری که خاموش 

کنار لباس خوابی که پائین تخت افتاده 

به جنازه ای کبود فکر کن 

که گوشه ی پیاده رو 

با بسته های خالی قرص 

با ساعتی مردانه در دست 

تمام امروز را 

در کابوس ساعت 5 

با خودش به خواب برده است

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
میلاد

و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم _ سید مهدی موسوی

درد

 

و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...

به ما چه مرد نباید که... ما که نامردیم!
 
اگر که پنجره را سمت عشق می بستند

بدون شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!
 
زنی به خاک نشست و به چشممان زل زد

و ما که سایه ی خود را به جا نیاوردیم
 
و قد کشید درون سکوتمان خورشید

و بر جنازه ی یک عشق، سایه گستردیم
 
شما که درد کشیدید، درد را دیدید

به حال ما نرسیدید، ما خود ِ دردیم!
 
خلاصه ی همه ی زندگی ما اشک است

بیا دوباره به آغاز شعر برگردیم

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

بخشی از یک نامه _ سید مهدی موسوی

زندگی چیز چسبناکی بود

مثل این روزهای بی فردا

 

زندگی چیز چسبناکی بود

مثل اینکه: چرا... چرا... و چرا؟!

 

زندگی چیز چسبناکی بود

که به تقویم چنگ می انداخت

 

مثل تردیدهای من غمگین

مثل کابوس های تو تنها!

 

زندگی... راستی سلام عزیز!

چقدَر «من» حواس پرت شده

 

نامه دادن چقدر سخت شده

مثل فریاد از ته ِ دریا

 

نامه دادن چقدر سخت شده

توی زندان جمله و کلمه

 

مثل فریادهای یک محکوم

رو به دیوارهای ناشنوا

 

باید این نامه را شروع کنم

از خودم که شبیه ِ قبلا نیست

 

از خودم: لُخت و خیس و پست مدرن!

از خودم، روبروی عکس شما

 

...

داستانی از آدمی مرموز

که زنش را از عشق خواهد کشت

 

یا که نه! قصّه ی زنی که رفت

از جنون ِ صمیمی ِ آقا!

 

با هزاران هزار لحظه ی خوب

عشق و س.ک.س و جوک و گل و لبخند

 

سینما، پارک، رستوران... و... و...

بعد ِ هر چیز خوب، یک «امّا»!

 

راستی از «غزل» نگفتم که

پنج تا و دو تا دلش تنگ است

 

مثل «بچّه فرشته»ها خواب است

توی جیب چپم، ببین! اینجا!!

 

هی غزل گریه می کند آرام

زیر یک پارچه به نام لحاف

 

فکر هی می کند که مامان کو؟!

گریه هی می کند بدون صدا

...

با تو بودن اگرچه غمگین است

بی تو بودن عزیز! ممکن نیست

 

بعد یک روز دوری از رویت

دل من تنگ می شود ده تا!

 

عشق تو، جمع لذت و ترس است

عشق تو، ضرب رفتن و تردید

 

مثل پرواز اوّل جوجه

مثل انگشت های استم.نا

 

عشق، شمشیر هرزه ی دولبی ست

یک طرف مرگ و یک طرف شادی

 

فتح خود را به جشن مشغولم

مرگ خود را نشسته ام به عزا

 

می نشینی شبیه بغض «فروغ»

در پس ِ روزهای سرد ِ زمین

 

مثل آن پیرمرد می خوانم

از ته دل که «آی آدم ها...»

 

من و تو مثل یک نفر هستیم

که دو پاره شده... دو تن شده است!

 

چه گناهی ست عشق جز وقت ِ

رجعت من... و تو، به لحظه ی ما

 

پشت این نامه منتظر مانده

دو لب سرخ با تب بوسه

 

و دو چشم سیاه با عصیان

و دو لیموی خیس شیرین با...

 

س.ک.س یک چیز واقعا خوب است

س.ک.س یک چیز واقعا... گرچه

 

غیر برق نگاه تو چیزی

روح من را نمی کند ارضا

 

- «بچه ام ذرّه ذرّه خواهد مُرد!»

مادرم گریه می کند آرام

 

- «پسرم پاک ِ پاک دیوانه ست!!»

در خودش فکر می کند بابا

...

چه کسی گفته است من سنگم؟!

چه کسی گفته است من، آهن؟!

 

پیش چشم پرنده ها عادی ست

عشق گنجشک... و هواپیما!

 

نفرتی در دلم نشسته فقط

از همین شهر ِ قحطی ِ احساس

 

نفرتی در دلم نشسته فقط

از تمام جهانیان الّا...

 

عشق موجود بی سر و پایی ست

با هزاران هزار شکل غریب

 

عشق یک یورش است سمت ِ عقل

مثل این بیت های بی معنا

 

حرف من... و تو را نمی فهمند

مردم شهر برج های سیاه

 

بیخودی جلوه می کند خورشید

پیش این چشم های نابینا

 

پشت این ماسک های اجباری

با تو بودن هنوز هم زیباست

 

مثل عکس فضانوردی پیر

روی سیاره ای بدون هوا

 

مردم شهر، عادّی هستند

حرف های مرا نمی فهمند

 

زیر لب مثل جغد می خندند

سر تکان می دهند: وااَسَفا...

 

ناگهان عاشقم شدی مثل ِ

وسط آب، جای پای ماه

 

وسط س.ک.س، بیتی از یک شعر

وسط گریه، خنده ای بیجا

...

مهدی موسوی، کرج، جمعه

با صد و بیست بیت بی خوابی

 

بعد یک قطره اشک از چشمم

می چکد روی آخرین امضا...

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

با هر که بودی، باش! من با درد، خوشبختم! _ سید مهدی موسوی

تنهایی

از شیشه ی مشروب خالی توی یخچالم
از من که دارد می رود از حال ِ تو، حالم!

از کوه استفراغ!! روی دفتری کاهی
از زنگ های بی جوابی که نمی خواهی

از زندگی که در نگاهم مردگی دارد
معشوقه ی بدبخت تو افسردگی دارد!

از قرص ها که خودکشی را یاد می گیرند
از سوسک ها که از تنم ایراد می گیرند!

از نصفه های تیغ در حمّام ِ غمگینم
می بینمت! امّا فقط کابوس می بینم

بر روی دُور ِ تند... نُه سال ِ تمامی که...
از خواب هایت/ می پرم از پشت بامی که...

از دست ِ تو دیوانه ام بی حدّ و اندازه
از دست ِ تو در گردن ِ معشوقه ای تازه

از سر زدن به خانه ام مابین ِ کردن هات!!
از گوشی ِ اِشغال ِ تو، از چهره ی تنهات

می بینم و کنج خودم سردرد می گیرم
رگ می زنم... هی می زنم... امّا نمی میرم

رگ می زنم از درد که دیوانه ام کرده
پاشیده خون مانند تو در اوّلین پرده

پاشیده خون از گریه ات بعد از هماغوشی
از اسم من، تنها، میان اوّلین گوشی

از اسم من که در تنت تا آخر ِ خط رفت
از اسم من که عاقبت یک روز یادت رفت

از فکر تو، از گرمی خون، خوب می خوابم!
تو نیستی! با شیشه ی مشروب می خوابم!!

بالا می آرم از تو و از کلّه ی پوکم
از اینکه به هر چیز ِ تو بدجور مشکوکم

از قصّه ی بی مزّه ی وصل و جدایی ها!
روی کتت در جستجوی موطلایی ها

باید بخندم پیش تو بغض ِ صدایم را
بیرون بریزم مثل هر شب قرص هایم را

باید ببخشی که بدم، خیلی «غلط» دارم!
با هر که بودی، باش! خیلی دوستت دارم

من را ببخش امشب اگر چشمم سیاهی رفت
تا صبح پیشم باش! تا صبحی که خواهی رفت...

بگذار تا مویی بماند از تو بر تختم
با هر که بودی، باش! من با درد، خوشبختم!

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

صدای بوق ممتد... صدای گریه ی مرد _ سید مهدی موسوی

صدای بوقِ ممتد... صدای گریه ی مرد

کسی سکوت مرا منفجر نخواهد کرد؟!

 

در انتظار کسی آنطرف تر از تلفن

در انتـِ... هایِ تو را های هایِ زن، از درد

 

و ترس... مثل کسی که سیاه می شَــ.. و ترس

و بعد می پاشد توی صحنه چیزی زرد

 

صدای بوق... کسی نیست/ در جهان جز زن

صدای بوق دوباره مرا به خود آورد!

 

صدای بوق... شبیه تصادفی در ذهن

صدای بوق... و لرزیدن از سـَ سـَ سـَ.. سرد

 

صدای بوق... مرا از همان طرف بردار

صدای بوق... از آنسوی خط به من برگرد

 

صدای بوق... و انگشت های لرزان که...

صدای بوقِ ممتد... صدای گریه ی مرد

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد