شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

راوی پنجم _ سید مهدی موسوی

... اسمی که نیست بعد سوار قطار بود

ای یار، ای یگانه ترین یار... [یار بود؟!]

آن ساک کهنه شامل یک مشت [چی؟ کتاب؟!]

پایان احمقانه ی یک انتظار بود

شلوار مشکی و کت مشکیش ظاهراً

در انتظار فاجعه ای سوگوار بود

اسمی نداشت، جنس: چه فرقی نمی کند!

مثل تمام مردم مشغول کار بود

با خود بلند حرف، غزل، جوک، ترانه، جیغ...

[باور نمی کنی چقَدَر خنده دار بود!!]

اسمی که نیست بعد شدیداً پیاده شد

انگار به مریضی سختی دچار بود ↓

که توی قلب و مغزش و... [او مغز داشت؟!!] خُب

فرض می کنیم [که چی؟ که دچار بود؟!]

اسمی که نیست بعد پیاده شدن [ببین!

کی گفته که از اوّل قصّه سوار بود؟!]

او ابتدای شعر به این متن آمد و

گرچه بدون اسم سوار قطار بود

او [او تویی، چرا به خودت گول می خوری؟!]

از اینکه زنده نیست کمی شرمسار بود

شاید که زنده بود ولی هیچ وقت، از...

[او در تمام متن تو تحتِ فشار بود!]

می خواست در مقابلِ... [عصیان کند ولی..]

می خواست در مقابلِ... [امّا قرار بود...]

امّا قرار بود که او من شود... و بعد...

 
این جمله های اوّل روی نوار بود!
 
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که فکر کرد
 
راوی نماد قطعی پروردگار بود
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که بی گمان
 
دنبال سار و دار و کنار و انار بود
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که بی دلیل
 
دنبال مرگ و مصرع سنگ مزار بود
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که در پی تقویم و باغ و سیب و صدای بهار بود
 
حالا تو آن مخاطب گیجی که گفته بود
 
این شعر شاهکارتر از شاهکار بود!!
 
حالا به ذوق محترمت ریده می شود
 
 
[اینجا مخاطب تو به فکر فرار بود]
 
خُب می شد این قصیده ی گُه را ادامه داد
 
[آره اگر قضیه ی این چند بار بود ↓
 
می شد کنار آمد و بی خود ادامه داد
 
امّا همیشه دفعه ی بعدی قرار بود...]
 
پس زودتر تمام/ بکن توی شعر تا...
 
یا نه! بگو که راوی، امّیدوار بود ↓
 
از بیت بعد حادثه ای خوب رخ دهد
 
[راوی نماد مسخره ی اقتدار بود!
 
که روی تخت در بغل منشی عزیز
 
مشغول عشق بازی بعد از ناهار بود]
 
مرد بدون اسم نماد که بود؟! [خُب...
 
 
این جمله های آخر روی نوار بود
ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

زندگی یعنی صداقت داشتن _ سید مهدی موسوی

زندگی یعنی صداقت داشتن!

عشق یعنی به تو عادت داشتن!!

ضرب احساس تو در مجذور عشق!

درک حسّی ناب توی نور عشق!!

یک کبوتر بودن و عاشق شدن!

زندگی یعنی تو را لایق شدن!!

 

برداشت دوم:

چیزی که به صورت افقی حرکت می کند

بچّه های عمودی تولید می کند

این جدول های متقاطع

خطوطی هستند

که کف دستت را لزج می کند

 

برداشت محصول:

این سیب کرم خورده زمین می کند مرا

عمری ست در تو سقط جنین می کند مرا

 

برخورد دور:

چیزی که می افتد

معمولاً اتّفاق نیست

حتّی اتّفاقی!

چیزی که می افتد

صدای گریه ی بچّه ای ست در «بورکینافاسو »

که کامپیوتر نمی خواهد

که ماشین کنترلی نمی خواهد

که پیرهن قرمز نمی خواهد

که هیچ چیز نمی خواهد

جز تکّه نانی

که بودنش را اتّفاق بیفتد

]سمانه به تلویزیون نگاه می کند

و قرص های ضدّحاملگی می خورد[

برخورد نزدیک:

-1 اوّل پولم رو می گیرم

-2 حیوون! یه کم یواش تر

... -3

 

برخورد آخر:

«در خیابان های سرد شب

جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست

 

زندگی یعنی...

همان چیزهایی که اوّل شعر گفتم!

سعی کن احمق خوبی باشی

و پایت را از گلیمی که نداری

بیشتر دراز نشوی روی تخت سردخانه!

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

آخرین چیز _ سید مهدی موسوی

آخرین چیزی که گفت

آخرین چیز نبود

کتابی بود که با هم نخوانده بودیم

فیلمی بود که با هم ندیده بودیم

بوسه ای بود

که در کوچه ای بن بست جا مانده بود

آخرین چیزی که گفت

خداحافظ نبود

آروغی بود که با هم به آن خندیدیم

گوزی بود که به توالت احتیاج نداشت

سکسکه ای بود

که از ترس رفتنت ناگهان تمام شد

آخرین چیزی که گفت

دوستت دارم نبود

فانتزی جنسی مشترکی بود در الکل

تجربه ای خیس بود در اینترنت

صدای ناله ای بود

که گربه ها و همسایه ها را بیدار می کرد

آخرین چیزی که گفت

آخرین چیزی بود

که برای گفتن وجود داشت

بعد نشستیم و با صدای گیتار

بچه هایمان را سر بریدیم

و پلیس ها را

آتش زدیم... 

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

مستند از شراب و لب لعل و رقص و عشق! _ سید مهدی موسوی

مستند از شراب و لب لعل و رقص و عشق!

تو از شراب و لعل لب و رقص، مستی و...

مشروب می خورند و تو در گوشه ی اتاق

در فکر دوست دختر قبلیت هستی و...

 

بالا می آورند به روی اتاق و شهر

تا تو به دستمال کفی فکر می کنی!

مشروب می خورند و تو در گوشه ی اتاق

به چیزهای مختلفی فکر می کنی

 

لبخند می زنند به هم مثل بچه ها!

داری شبیه این شب بدکاره می شوی

مشروب می خورند و تو در گوشه ی اتاق

از درد گریه می کنی و پاره می شوی

 

آرامش جهان وسط ِ بوسه هایشان

تو نیستی و عاشق ِ نوعی جنونی و...

مشروب می خورند و تو در گوشه ی اتاق

سر را به میز می زنی و غرق خونی و...

 

پیکی که به سلامتی مرگ خورده شد!

تو مست می خوری و کمی مست می زنی

مشروب می خورند و تو در گوشه ی اتاق

به خودکشی آخر من، دست می زنی

 

تبدیل می شود همه چیز ِ جهان به تو

تو گوشه ی اتاقی و در فکر هیچ چیز

مشروب می خورند و تو در گوشه ی اتاق

من در اتاق دورتری مرده ام عزیز...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

بانوی پشت پنجره ماتم گرفته است _ سید مهدی موسوی

بانوی پشت پنجره ماتم گرفته است

هفت آسمان پوچ مرا غم گرفته است
 

ابلیس پشت پنجره ایی خیس،بی قرار

فریاد می زند دل من هم گرفته است
 

دستان مرد یخ زده را بعد سالها

دختر کنار پنجره محکم گرفته است
 

زن عاشقست و توی دلش حدس می زند

بیماری «برو به جهنم»گرفته است
 

او یک فرشته بود سپس دیو شد سپس..

هر چند زن قیافه آدم گرفته است
 

ای شعر،هرزه ای که نگاه غریبه ات

امروز شکل «حضرت مریم»گرفته است

 

لبخند هی بزن به مخاطب... و تا ابد

از حال من نپرس که حالم گرفته است

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد