شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

بیخود دلت برای دلم شور می زند _ سید مهدی موسوی

بیخود دلت برای دلم شور می زند

سازی خوشم که یک نفر از دور می زند

سازی که کوک خواب تو و چشمهای توست

اما دلش شکسته و ناجور می زند

فرق دلم شکافته شد، خون من چرا

تایید زیر برگه دستور می زند؟

گفتم "انا الشما" و سرم رفت پای تو

اینبار، دار طعنه به منصور می زند

یعقوب! دلخوش پسر و پیرهن نباش

دنیا هوار بر پدر کور می زند

این زخمها هنوز نمک خورده تواند

بیخود دلت برای دلم شور می زند

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

زمین سگش به بهشت خدا شرف دارد! اگر... _ سید مهدی موسوی

تمام شعرم تقدیم آن کــه باران شد

کسی که فاتح تنهاترین خیابان شد

زمین سگش به بهشت خدا شرف دارد!

اگر کــه عشق دلیل سقـوط انسان شد

دویـد و بـــــاز دویـد و دویــد تــــا برسد

به زن رسید و خود مرد، خط پایان شد

زنی به چشــم پر از انتظار من زل زد

و از قیافه غمگین خود هراسان شد

و مرد قصه همین که نشست و گریه نمود

از این کـه مرد شده تا تو را... پشیمان شد

و زن کــــه تا ابدالدهر بچـــــه می زایید

و مرد که وسط سفره، تکه ای نان شد

و مرد رفت به دنبال آن چه زن نامید

و زن در آخر یک شـــعر تیرباران شد

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

ازیاد هام خاطره باغ را ببر _ سید مهدی موسوی

بر من چه رفته است پس از ضربه تبر

احساس می کنم که خودم نیستم دگر

از من چه مانده است از آن تک درخت باغ

جزیک دل شکسته و یک روح دربه در

هیزم شکن چه دیررسیدی نگاه کن!

دختر شکسته است مرا از تو زودتر

سروی که در مقابل باد ایستاده بود

حالا نگاه کن شده کبریت بی خطر

با موی قهوه ای و تنی لاغر و سپید

در جعبه ای شبیه اتاقی بدون در

ای رهگذر!تو را به خدا این اتاق را

از دختری که یخ زده در شعر ها بخر..

آتش بزن به مغز من و دود کن مرا

ازیاد هام خاطره باغ را ببر 

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

سرباز _ سید مهدی موسوی

سرباز

سرباز نه کُشت هیچ کس را و نه مُرد!

 

نه دل به شبِ گلوله و مرگ سپرد

 

تنها به بغل گرفت عکسی را... بعد

 

یک پارچه ی سفید را بالا برد

ادامه مطلب...
۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میلاد

دارد چه کار با خودش این مرد می کند؟! _ سید مهدی موسوی

یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی!

[دارد شروع می شود از هیچ چی کسی]

دارد صدای دست مرا می زند به هم

آهسته گریه می کنم و شعر می شوم

 

هر کس که رفته است تو را برنگشته است

از من گذشته است... که از من گذشته است

می خواهم از زمین و زمان درد می کند!

دارد چه کار با خودش این مرد می کند؟!

 

سرد است فصل آخر این داستان بد

حتی به ابتدای خودش هم نمی رسد

باران خسته، من، تلفن، شب، صدای رعد

هی زنگ/ می زند به سرم بیت های بعد

 

از بیت های بعد که هی دست دست دست

از بیت... مثل اینکه کسی عاشقت شده ست

یک هیچ چی شبیه خود ِ من، شبیه غم

باران گریه های زنی که نخواستم

 

یک هیچ چی که با خودش انگار کار داشت

از من که نیست اینهمه «تو» انتظار داشت!

یک هیچ چی که مرده من ِ سادگیش را

هی زنگ/ می زند به سرم پتک خویش را

 

تا بیت های بعد که این قصّه زشت شد

هر لحظه ام جهنم ِ اردیبهشت شد

یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی

 

[دارد یواش گریه تو را می کند کسی]

دارد به عصمت غم من دست خورده است

این مرد سال هاست به بن بست خورده است

دنیای پیر دایره ای بود تا ابد

این مرد هیچ وقت به جایی نمی رسد

 

ترمز بریده در سر من بیت های بعد

باران خسته، من، تلفن، شب، صدای رعد

یک هیچ چی شبیه خودت، شکل دیگرت

که مرده است آخر خط/ های دفترت

 

یک هیچ چی که مثل تو مبهوت مانده است

یک قاصدک که منتظر فوت مانده است...

ادامه مطلب...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد