شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

آن مرد می رود... _ سید مهدی موسوی

- آن مرد می رود ...

: خُب دیگر چه ؟!

-        می رود ...

سبقت گرفته از خود و از هرچه می رود

 

: اول چه کار کرد ؟

-        از این شهر پوچ رفت

: این ابتدای قصّه ! در آخر چه ؟!

-        می رود

 

: فرضاً که باز بود در بسته ی قفس

تکلیف این پرنده ی بی پر چه؟ می رود ؟!

 

او قول داده بود بماند که زندگی ...

-        آن مرد مُرده است ببین ! گرچه می رود

 

زن بیت بیت توی غزل ایستاده است

مردی ورق زنان ته دفترچه می رود !

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

زندگی چیز دردناکی بود _ سید مهدی موسوی

گاو، موجود نیمه خوشبختی ست

جفت دارد، کمی علف دارد!

دست سلّاخ چیز برّاقی ست

که به این زندگی شرف دارد


 
عشق، بیماری غم انگیزی ست

جمع یک عضو ج.نـ.سی و عادت

خنده در چند خانه ی دلگیر

گریه با تیک تاک یک ساعت

 

 
مرگ، اسمی ست شکل یک چاقو

بر سر گاو نیمه خوشبختم

عشق، یک اسم دیگر از آن است

که نشسته ست داخل تختم

 

 

زندگی بچّه ای بدون توپ

گیج، در یک زمین خاکی بود

باختن بی مسابقه، بی هیچ!

زندگی چیز دردناکی بود

 

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

اتوبوس _ سید مهدی موسوی

اتوبوس بی حرکت، اتوبوس طولانی

بوی گند پا و منی… تپه های انسانی…

بوی اعتراض ِ خفه، عاشقان یک طرفه

قاتلین بالفطره بین اینهمه جانی

بحث تن کنار وطن، اندی و ساسی مانکن!!

«ساقیا بده جامی زان شراب روحانی»

مالشی به بی شرمی، حرف های سرگرمی

از تحرّک مرزی تا حقوق درمانی

گریه ی فرشته به غول، مردهای آلت و پول

دست سرد یک دختر، بحث داغ ارزانی

اتوبوس و حرکت تن، چادر ِ گرفته ی زن

ترس دوزخ موعود در نگاه شیطانی

عشق و نفرت از یارو! دختران دانشجو

گریه مثل ابر بهار، ژاکت زمستانی

زوج های بوس و بغل، پچ پچ سعید و عسل!

مثل لانه ی زنبور وقت گرده افشانی

خواندن دعا و حدیث وقت خوردن ساندیس

عاقبت مچاله شدن توی قوطی «رانی»

بحث جالب دینی توی هدفون چینی

تکیه داده است به بیل یک جوان افغانی

چند زوج و چند رفیق، چند لنز رنگی ِ جیغ!

چند موی سیخ شده! توی راه مهمانی

چند دوره گرد ِ زن، توی فکر پیراهن

چند مانتوی رنگی توی فکر عریانی

استرس… و ساعت ها! بازی ِ خیانت ها

چترهای بی مصرف چشم های بارانی

تیپ و هیکل هنری در کمال بی خطری!

ریشه های در کافه، ریش های عرفانی

یک زن بدون دهان، در سرش شب و سرطان

روزهای غمگینش تحت پرتودرمانی

پرسه توی شهر شلوغ در میان دود و دروغ

پسران راست شده، دختر خیابانی

دست های در گردن، محض ِ امتحان کردن!

جای مُهر ردّ و قبول مانده روی پیشانی

فصل سردسیر فروغ لای جزوه های حقوق

دست یک زن ِ تنها، دست های سیمانی

چشم زن به کیفی زرد! توی کیف، عکس دو مرد!

در میان لبخندش گریه ی پشیمانی

گریه های پیرزنی از تمام ِ بی «شدنی»

که چه سخت می گذرند روزهای پایانی

بوی درد توی ریه، بوی حبس و پول دیه!

بوی آخرین چاقو، بحث چند زندانی

هی شماره و تکرار، خط نمی دهد انگار

فحش می دهد به موبایل بچه ای دبستانی

چشم باز و دست دراز، در تماس دست انداز

خودکشی داش آکل، تپه های مرجانی

مرد ِ «کاش» و «لابد»ها، خسته از تعهّدها

زندگی معمولی، ارتباط پنهانی

همگی پیاده شدند توی ایستگاه، ولی

تو کنار رویاهات مانده ای و می مانی

خسته ای و خسته تری از جهان ِ بی خبری

هیچ چی نمی فهمی… هیچ چی نمی دانی…

اتوبوس شرمنده، غرق ِ خواب ِ راننده

یک مسیر بی مقصد، جاده های طولانی

ای رفیق شاعر من، آخرین مسافر من

در تو باد می آید… ابتدای ویرانی…

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

چایت را تلخ بخور! _ سید مهدی موسوی

چای

سه قاشق شکر می ریزی

یکی برای من

یکی برای خودت

سومی موهای زنی ست روی سنگ توالت

که سیاه است

مثل کابوس هایی که نمی بینمت

که جیغ

می کشم تو را در آغوشی که ندارم

 

در زیتون های تلخ به دنبال تو می گردم

در چای های شیرین به دنبال تو می گردم

و آن تفاله ی رو آمده

مهمانی ست

که همیشه وقتی من نیستم

از راه می رسد

 

در زیرنویس های تلویزیون به دنبال تو می گردم

در شخصیت های منفی فیلم ها

در ایمیل های تبلیغاتی

در اس ام اس های بی نام و نشان

و خون بالا می آورم

روی سنگ توالت

 

گریه را من می کنم

سیفون را تو می کشی

برمی گردیم سر سفره ای

که فقط به اندازه ی دو نفر جا دارد

 

چایت را تلخ بخور!

وقتی شیرین هم

اسطوره ای ست

که می خواست با دو نفر بخوابد!

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "مثل سیگار اولت هستم" از سید مهدی موسوی

مثل دیوانه زل زدم به خودم

گریه هایم شبیه لبخند است

چقدَر شب رسیده تا مغزم

چقدَر روزهای ما گند است!

من که مفتم! اگرچه ارزانتر !!

راستی قیمت شما چند است؟!

 

از تو در حال منفجر شدنم

در سرم بمب ساعتی دارم

شب که خوابم نمی برد تا صبح

صبح، سردرد لعنتی دارم

همه از پشت خنجرم زده اند

دوستانی خجالتی دارم !!

 

قصّه ی عشق من به آدم ها

قصّه ی موریانه و چوب است

زندگی می کنم به خاطر مرگ

دست هایم به هیچ، مصلوب است!

قهوه و اشک... قهوه و سیگار...

راستی حال مادرت خوب است ؟!

 

اوّل قصّه ات یکی بودم

بعد، آنکه نبود خواهم شد

گریه کردی و گریه خواهم کرد

دیر بودی و زود خواهم شد

مثل سیگار اوّلت هستم

تا ته ِ قصّه دود خواهم شد

 

مادرم روبروی تلویزیون

پدرم شاهنامه می خواند

چه کسی گریه می کند تا صبح؟!

چه کسی در اتاق می ماند؟!

هیچ کس ظاهرا ً نمی فهمد!

هیچ کس واقعا ً نمی داند!!

 

دیدن ِ فیلم روی تخت کسی

خواب بر روی صندلی و کتاب

انتظار ِ مجوّز ِ یک شعر

دادن ِ گوسفند با قصّاب!!

- «آخر داستان چه خواهد شد؟!»

خفه شو عشق من! بگیر و بخواب!!

 

مثل یک گرگ ِ زخم خورده شده

ردّ پای به جا گذاشته ات

کرم افتاده است و خشک شده

مغز من با درخت کاشته ات!

از سرم دست برنمی دارند

خاطرات ِ خوش ِ نداشته ات

 

سهم من چیست غیر گریه و شعر

بین «یک روز خوب» و «بالأخره»!

تا خود ِ صبح، خواب و بیداری

زل زدن توی چشم یک حشره

مشت هایم به بالش ِ بی پر!

گریه زیر پتوی یک نفره

 

با خودت حرف می زنی گاهی

مثل دیوانه ها بلند، بلند...

چونکه تنهاتر از خودت هستی

همه از چشم هات می ترسند

پس به کابوسشان ادامه نده

پس به این بغض ها بگیر و بخند

 

ساده بودیم و سخت بر ما رفت

خوب بودیم و زندگی بد شد

آنکه باید به دادمان برسد

آمد و از کنارمان رد شد!

هیچ کس واقعا ً نمی داند

آخر داستان چه خواهد شد!

 

صبح تا عصر کار و کار و کار

لذت درد در فراموشی

به کسی که نبوده زنگ زدن

گریه ات با صدای خاموشی

غصّه ی آخرین خداحافظ

حسرت ِ اوّلین هماغوشی

 

از هرآنچه که هست بیزاری

از هرآنچه که نیست دلگیری

از زبان و زمان گریخته ای

مثل دیوانه های زنجیری

همه ی دلخوشیت یک چیز است:

اینکه پایان قصّه می میری...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد