فشارِ بالا،
اعصابِ پریشان
و سکته در میانسالی...
به یکدیگر همینها را خواهند گفت
بالای حفرهای
که در آن خفتهام!
تو خبر را در روزنامه میخوانی...
(دو سطر ساده در حاشیهی صفحهی آخر!)
ناباورانه شمارهی مرا خواهی گرفت
و بارانی صاحبمُردهام
از پاسخ دادن موبایلی
که در جیبش زنگ میزند
عاجز خواهد بود...
کسی نمیداند کدام فایل در کامپیوترم
نسخهی نهایی شعرهای من است
و آن شعرها با غلطهای فراوان
در قالبِ کتابی منتشر خواهند شد
به عنوان واپسین شعرهای شاعری جوانمرگ
که آرزوی دگرگونِ کردن جهان را به گور برد...
میخواهم بدانی متوفای وفاداری خواهم بود
و یک شب
(اگر شبیه فیلمهای ترسناک نشود!)
به دیدارت خواهم آمد در خواب...
و به تو خواهم گفت پسوردِ ایمیلهایم
و نامِ کتابی را که سه تارِ مویت
در صفحهی صد و هفتاد و پنجش امانت است
و برای تو خواهم خواند
سطرهای قیچی شدهی شعرهایم را یک به یک...
تو هم قول بده با نخستین بارانِ پاییزی هر سال
شعری از کتاب مرا بخوانی
بیغلتیدن قطره اشکی بر برگهایش...
شاهین حق داره این همه هوای یغما رو داشته باشه !
+ قالب جدید هم مبارک .. هم اینکه بسیار خیره کنندس !