شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۶۸ مطلب با موضوع «یغما گلرویی» ثبت شده است

گواهی فوت _ یغما گلرویی

این ترانه گواهیِ فوته، شاعرِ متن پیشِ رو مُرده

بسکه هِی خواب دیده بیداره، بسکه رؤیاشو بالا آورده

 

این شبیه دعای قبل از مرگ، این شروع یه اختتامیه س

شکل آژیرِ قرمزه حرفام، تف به تسلیم، تف به آتش بس

 

ایدز داره فرشته ی الهام، تن واژه کزاز می گیره

یه سگِ هار توی لپ تاپه، دستای شعرو گاز می گیره

 

روی مغزم اسید پاشیدن، نفسای مسیح بو می ده

دیگه هر حرفِ با پدر مادر، مزه ی شاشِ بازجو می ده

 

تنها هورا کشیدن آزاده! هایل هیتلر! هیتلرِ قدیس

زنده باد وعده های توخالی! زنده باد کیک! زنده باد ساندیس

 

کانگوروها تو کیسه شون گرگه، مامِ میهن سزارین می شه

سوسکا به ریش کافکا می خندن، دختری هفت ساله زن می شه

 

من به زخمام دخیل می بندم، باورم نیست که زمین صافه

مرده شورم نمی بره دیگه، پاپ بی خود خداشو می لافه

 

آرزوهامو ارث می ذارم، واسه نسلی که شاملو خونده

یه کلیسا نشون بده که تنِ صدتا گالیله رو نسوزونده

 

گول این چشم منجمد رو نخور! دستای من هنوز هم مُشتن

خوش خیالن اونا که فکر کردن با قپانی ترانه مو کشتن

 

برای مرگِ اون که با لبخند کتکم می زنه عزادارم

من هنوزم به دنیا مشکوکم، من هنوزم تو گور بیدارم

ادامه مطلب...
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

راه حل _ یغما گلرویی

انگشتِ اشاره‌ی دستِ بچّه‌مُ بُریدم !

حالا هَر چی دِلِتون میخواد بارَم کنین !

بگین یه جونورِ بیرحمم !

حتّا میتونین دارَم بزنین ،

امّا من کارِ خودمُ کردم !

میدونم وقتی این پسر بزرگ بشه ،

نمیتونه ماشه هیچ تفنگیُ

رو به آدمِ دیگه‌ای بِچِکونه !

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

نمره سهراب نوزده بود! _ یغما گلرویی

سالها رو در روی رؤیا و رایانه زمزمه کردم

و کسی صدای مرا نشنید !

تنها چند سایه ی سر براه،

همسایه ی صدای من بودند !

گفتم: دوستی و دشمنی را با یک دال ننویسید !

گفتم: کتاب ِ تربیت ِ سگ و تربیت ِ کودک را

در یک قفسه نگذارید !

گفتم: دهاتی حرف ِ بدی نیست !

گفتم : تمام این سالها

صادق و سهراب برادر بودند

می شود صدای پای آب را،

از پس ِ پرچین ِ نیلوفر پوش بوف کور شنید !

هرگز حرفهای قشنگ نگفتم !

نگفتم: چرا در قفس همسایه ها کرکس نیست !

کبوتر و کرکس را در آسمان می خواستم !

گفتم: قفسها را بشکنید

و با نرده های نازکش قاب ِ عکس بسازید !

و جواب ِ این همه حرف،

سنگ و ریسه و دشنام بود !

ولی، این خط ! این نشان !

یک روز دری به تخته می خورد !

باد قاصدکی می آورد،

که عطر ِ آفتاب و آرزوهای مرا می دهد !

این خط ! این نشان !

یک روز همه دهاتی می شویم،

سقفهای سیمان و سنگ را رها می کنیم

و کنار ِ سادگی چادر می زنیم !

این خط ّ این نشانّ

یک روز دبستان بی ترکه و ستاره بی هراس می شودّ

کبوترها و کرکس ها،

در لوله های خالی توپ تخم می گذارند

و جهان از صدای ترقه خالی می شود !

یک روز خورشید پایین می آید،

گونه زمین را می بوسد

و آسمان ِ آرزوهای من،

آبی می شود !

باور نمی کنی؟

این خط !

این نشان !

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شنبه _ یغما گلرویی

ناظم ما می گفت

پیش بزرگتر ها فضولی موقوف

و من فضول بودم

نه دست به سینه ی سکوت

نه سر براه مشق مسیر مدرسه

تجدیدی هزار مرتبه نوشتن تکرار نخواهد شد

تجدیدی مداوم ترکه و تنبیه

تجدیدی برپا ناشنیده ی معلم

تجدیدی برجا نماندن زنگ آخر

تجدیدی دیوار کوتاه ته حیاط

فراش فربه مدرسه به گرد گریز من هم نمی رسید

بر نیمکت سبز همان پارک سوت و کور می نشستم

جریمه های عاشقانه ی خود را رج می زدم

آن زن ستاره دارد

آن زن عشق دارد

آن زن ترانه دارد

سوالهای ساده قد می کشیدند

چرا آن ماهی سیاه به دامنه ی دور دریا نرسید؟

چرا پدربزرگ که با دعاهای مداوم من زنده نشد؟

چرا کسی گوش آقای مدیر را نمی کشد

وقتی داد می زند و حرف های بد می گوید؟

مگر خط کش برای خط کشی کردن دفاتر نیست؟

پس چرا آقای ناظم راه استفاده از آن را نمی داند؟

این خطوط خون مرده از کف دستهای من چه می خواهند؟

دانستن مساحت مثلث به چه درد من میخورد؟

و هیچکس از کسان من نمی دانست

که با همین سوالهای ساده بی حصار

راهی به ستاره باز خواهم کرد

راهی به رهایی رویا

وخانه ی شاعری بزرگ

که رو به اینه دعا می کرد

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

این بازی یک نفره نیست ! _ یغما گلرویی

گفتم : کبوتر ِ بوسه !

گفتی : پَر !

گفتم ‍: گنجشک ِ آن همه آسودگی !

گفتی : پَر !

گفتم : پروانه پرسه های بی پایان !

گفتی : پَر !

گفتم : التماس ِ علاقه،

بیتابی ِ ترانه،

بیداری ِ بی حساب !

نگاهم کردی !

نه انگشتت از زمین ِ زندگی ام بلند شد،

نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید !

سکوت کردی که چشمه ی شبنم،

از شنزار ِ انتظار من بجوشد !

عاشقم کردی ! همبازی ِ ناماندگار ِ این همه گریه !

و آخرین نگاه تو،

هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است !

حالا - بدون ِ تو !-

رو به روی آینه می ایستم !

می گویم: زنبور ِ گزنده ی این همه انتظار،

کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه !

و کسی در جواب ِ گفته های من «پر !» نمی گوید  !

تکرار ِ آن بازی،

بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست !

پس به پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،

باز هم می نویسم:

برگرد !

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد