شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

شعر "نکند ما را از تلویزیون می بینند" از سید مهدی موسوی

نکند پنجره ای پشت صلیبم باشد

نکند میکروفونی داخل جیبم باشد

 

نکند این «اس ام اس» در جایی ثبت شود

نکند گریه ی پشت تلفن، ضبط شود

 

نکند شاهد دعوامان در ماشینند

نکند داخل حمام تو را می بینند

 

نکند اسم تو را با دهنش بخش کند

نکند راز مرا تلویزیون پخش کند

 

نکند می داند، آنچه که من می دانم!

نکند پس فردا تیترِِ یکِ «کیهانم»

 

نکند رخنه کند در دل ایمانم، شک

نکند لو بدهم اسم تو را زیر کتک

 

نکند نامه ی جعلی مرا پست کنند

نکند این همه بد، قلب مرا سست کنند

 

تلخم و حل شده کابوس وجودم در سم

غیر تو از همه ی آدم ها می ترسم

 

همه دانسته و نادانسته، جاسوسند

«دستشان حلقه ی دار است و تو را می بوسند»

 

لخت در جیغترین لحظه ی تختت هستند

فکرِ در رفتنِ از هر شبِ سختت هستند

 

خسته ام از شب نفرینشده در بی رحمی

خسته ام... می ترسم... و تو فقط می فهمی...!

 

کاشکی آخرِ این سوز، بهاری باشد

کاشکی در بغلت، راه فراری باشد

 

کاشکی از همه مخفی بشود این شادی

کاشکی وصل شود عشقِ تو به آزادی

 

کاشکی بد نشود آخرِ این قصه ی بد

کاشکی باز بخوابیم، ولی تا به ابد

 

نکند دار سرانجام درختم باشد

نکند میکروفونی داخل تختم باشد

 

نکند ما را از تلویزیون می بینند...

 

 

از کتاب دلقک بازی جلوی جوخه اعدام

 

ادامه مطلب...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

"شعر من مثل بمب ساعتی است" از سید مهدی موسوی

شعر آغاز میشود با زن، سکس توی قطار هم دارد!

هیجان ِ رسیدن به قرار، عاشق بیقرار هم دارد

 

رد شدن از دل زمان و مکان، لحظه ی سر کشیدن لیوان

مثل آرامش است در طوفان! ترس دیوانه وار هم دارد

 

گفتن راز، بی سؤال و جواب! ترس از ساطور، ترس از قصاب

بوسه ای لای اشک و خواب و کتاب... سالها انتظار هم دارد

 

وسط فیلم، با صدای بلند، عشق من! بیخیال باش، بخند!

اول گریه دار داشته است، آخر گریه دار هم دارد

 

اول سال ما زمستان است، آخر سال ما زمستان است

ّبغلم کن! ... نه! ناامید نباش... مطمئنم بهار هم دارد

 

جرأت خنده، خاطره شده است! گشتن دور دایره شده است

روزهامان محاصره شده است، گرچه راه فرار هم دارد

 

عمر خورشیدشان موقتی است! ماهشان با پلنگ صورتی است!!

شعر من مثل بمب ساعتی است، خطر انفجار هم دارد...

 

از کتاب دلقک بازی جلوی جوخه اعدام

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "درد من را کسی نمی فهمد" از یاسر قنبرلو

نگرانم، ولی چه باید کرد

عشق، دلواپسی نمی فهمد

درد من، خط ِ میخی است عزیز

درد من را کسی نمی فهمد...

 

بغض کردن میان خندیدن

تکیه دادن به کوه ِ نامرئی

خسته ام از ضوابط عُــرفی

خسته ام از روابط شــرعی

 

هیچ کس، هیچ کس نمی داند

به نگاهت چه عادتی دارم

هیچ فرقی نمی کند دیگر

اینکه با تو چه نسبتی دارم

 

تف به هرچه اصــول، هرچه فـُـروع

تف به هرچه ثواب، هرچه گـــُـناه

توی تاریک خانه ی دنیا

عقل جن ّ است و عشق بسم الله

 

چشم هایت نگاه خیسم را

مثل ِ برق سه فاز میگیرد

تو برایم جرقه ای وقتی

خانه را بوی گاز می گیرد

 

زیر آتش فشان ِ‌ جنگ تو

یخ ِ هر چیز آب خواهد شد

مثل یک سرزمین ِ بی سرباز

همه چیزم خراب خواهد شد

 

تو مرا زجر میدهی عشقم

مــازوخیسمی که دوستش دارم

من به اشغال تو درآمده ام

صهیونیسمی که دوستش دارم

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "قلب من خانه ی زنی تنهاست" از رویا ابراهیمی

قلب من خانه ی زنی تنهاست

که بغل می کند جنونش را

که در آغوش می کشد هر شب

گریه ی کودک درونش را

 

قلب من کودکی کهنسال است

که بلد نیست کودکی بکند

کودکی که هنوز می ترسد

اشتباهات کوچکی بکند

 

قلب من قلب دختری ترسوست

که از آغاز درد می ترسد

از پدر ، از نگاه ، از خشمش

از کمربند و مرد می ترسد

 

عشق را دیده است  تنها در

جای خالی جمله سازی هاش

مادری شاد و خوب و خوشبخت است

در خیالات و خاله بازی هاش

 

قلب من کودکی سر راهی ست 

که زنی نیمه شب رهایش کرد 

هر کسی را که ذره ای زن بود 

زیر لب مادرم صدایش کرد 

 

قلب من مادری فداکار است 

روز و شب پای گاز می سوزد 

روی لب های خسته اش اما 

باز لبخند تازه می دوزد 

 

قلب من یک زن میانسال است 

از شروع جدید می ترسد 

در سیاهی روزگارش از 

کشف موی سفید می ترسد 

 

قلب من جانماز پیرزنی ست

که طلب می کند بهشتش را

که پس از سالها پذیرفته

بی کسی های سرنوشتش را

 

قلب من آن بنای تاریخی ست

که گذشت زمان خرابش کرد

قلعه ای با شکوه و برفی بود

که زمان چکه چکه آبش کرد

 

پرم از ضجه ی زنانی که

ترس های بزرگ می زایند

می شناسند جای زخمم را

بره هایی که گرگ می زایند

 

بغلم کن هنوز می ترسم

ترس هایم درنده ام بکنند

بغلم کن که مرده ام، شاید

بوسه های تو زنده ام بکنند

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "از من گرفتی خلوت بکر جهانت را" _ مهتاب یغما

از من گرفتی خلوت بکر جهانت را

می خواستم مهتاب باشم آسمانت را

 

می شد اگر می خواستی مانند تن پوشی

دور تن ام محکم بپیچی بازوانت را

 

هم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشی

هم تشنه ام نفرین کنم همبسترانت را

 

تنها شرابت را بنوش و دلربایی کن

بی من ننوش اما تو جام شوکرانت را

 

بوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست

من می رسانم بر لبم یک روز جانت را 

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد