شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی صفری» ثبت شده است

شعر "چه کسی خواسته تا کار به اینجا برسد" از علی صفری

چه کسی خواسته تا کار به اینجا برسد

عشق و دیوانگی ما به مدارا برسد

 

قسمت دشمن انسان نشود روزی که

"دوستت دارم" معشوق به "اما" برسد

 

سد بر این رود کشیدند به دریا نرسیم

قزل آلا که نمی خواست به دریا برسد!!

 

"عشق آتش به همه عالم و آدم زد" و رفت

غم کمین کرد که در روز مبادا برسد

 

به خدا با زدن حرف دل انصاف نبود

تاج به یوسف و ماتم به زلیخا برسد

 

بین جمعی که نشستند قضاوت بکنند

کاش می شد که کمی هم به خدا جا برسد

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را... _ علی صفری

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...

عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را

 

حسرت دیدنت از دور برایم کافیست

کم نکن از دل من لذت کوتاهش را

 

من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش

شانه های تو نشانم بدهد راهش را

 

جرم من باش در این شب که خودش می بخشد

پیش از مدعیان، بنده گمراهش را

 

مهربان است خدایی که مقدر کرده

عشق کافر بکند مومن درگاهش را

 

این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند

کاش پنهان بکند ناله جانکاهش را

 

همه گفتند دعا وقت سحر می گیرد

آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را

 

سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

قسمت ما نشد این عشق حلالت ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری

ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﻭ ﻓﺮﺽ ﻣﺤﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ

 

ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﭙﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺻﻼ ﻫﺴﺘﯽ؟

ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺳﻮﺍﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ

 

ﭼﻤﺪﺍﻥ ﭘﺮ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﯼ

ﻋﮑﺴﻬﺎﯾﺶ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﻤﺮ ﻭﺑﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ

 

ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻗﺼﻪ ﺑﺒﺎﻓﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ

ﺑﺎﺯ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ

 

ﺗﻮﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﺴﮑﻦ ﺑﺎﺷﯽ

ﻗﺮﺹ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻓﻘﻂ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ

 

ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﯼ

ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺎ ﻧﺸﺪ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ …ﺣﻼﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ …

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

خسته ام ... _ علی صفری

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی

بشنود دوستش از نامزدش دل برده 

 

مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی 

که به پرونده جرم پسرش برخورده  

 

خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ 

بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است 

 

خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق 

که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است  

 

خسته مثل پدری که پسر معتادش 

غرق در درد خماری شده فریاد زده 

 

مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس 

پسرش ، پیشِ زنش ، بر سرِ او داده زده ...  

 

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم 

دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است 

 

مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند 

زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است  

 

خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه 

که کسی غیر پرستار سراغش نرود 

 

خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که 

عـــــید باشد ... نوه اش سمت اتاقش نرود !  

 

خسته ام ! کاش کسی حال مرا می فهمید ... 

غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است 

 

شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید 

در پی معجزه ای ... راهی مشهد شده است ... 

ادامه مطلب...
۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت _ علی صفری

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت

عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت

 

به خدا درد کمی نیست که با پای خودت

بدنت را بکشانی به سر دار خودت 

 

کاروان رد بشود، قصه به آخر برسد

بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت

 

درد یعنی لحظاتی به دلت پشت کنی

بشوی شاعر و یک عمر بدهکار خودت

 

درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد

بگذاری برود! آه... به اصرار خودت!

 

بگذاری برود در پی خوشبختی خود

و تو لذت ببری از غم و آزار خودت

 

درد یعنی بروی ، دردسرش کم بشود

بشوی عابر آواره ی افکار خودت

 

اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت...

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد