آدمو یاد بورس میندازه

بسکه توو فکر پول و بازاره

دفترش مثل حُجره‌ی تجّار

پُر از اوراقای بهاداره!
 

مثل یه دسته اسکناس شده

دفتری که ترانه‌هاش توشه

بدترین قافیه‌ست "شاعر" با

"تاجر"ی که ترانه می‌فروشه!

 

واژه‌ها حکم سکّه رو دارن

تووی جیب ترانه یخ کردن

به شکوفا شدن نمی‌رسه شعر

وقتی خاکو پر از ملخ کردن

 

دفترایی که بوی خون داشتن

حالا از عطر پول گندیده‌ن!

همه چی آرومه، چشا بسته‌س

تا شهادت ندن، نگن دیدن...

 

تا نگن زیر چتر نیم‌کاسه

کاسه‌های شکسته‌ی سر هست

اگه تاریخمون معطر شد

لای برگاش گلای پرپر هست!

 

تا نگن تا ابد نمیشه نشست

نباید با سیاهیا خو کرد

جوجه اردک کجا، کلاغ کجا

نمیشه هر سیاهی رو قو کرد!

 

پول اومد بالای ترانه رو چید

تا که رامش کنه، زمینگیر شه

میگه فریادش از نداریش بود

لال میشه هنر اگه سیر شه!

 

خشم و فریاد اعتراض هنر

وقتی با زور پول خوابیده

از هنرمند ِ سیر بیزارم!

سیر هر شکلی باشه بو میده...!