شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۱۸ مطلب با موضوع «دیگران» ثبت شده است

بومی اقلیم تنت یک عمر من بودم _ آرمین رشیدی

بومی اقلیم تنت یک عمر من بودم

من یک سیاه مست یک لا پیرهن بودم

من مشت رنگی سبز روی بوم نقاشی 

یک جنبش زنده به دنبال فروپاشی 

یک آمده از انتهای جاده ی عصیان

یک شورشی در خانه ی آغوش تو پنهان

رزمنده ای بودم که تنها سنگرم بودی 

مانند کوهی در کنار بسترم بودی 

من دره ای بودم پر از خونابه ی بهمن

برف عمیقی مانده بر پشت نحیف من

ابر بهاری بودی و آرام باریدی 

خورشید تابستان شدی و داغ تابیدی 

باریدی و از شاخه ی بادام افتادی 

تازه شکوفـــــه کرده ، نا هنگام افتادی 

گل با گلوله یا تگرگ و شاخه ی بادام ؟

با اسلحه یا ابر تیره ؟ تیغ در حمام

بوی بخار خونی و تردید میدادی 

مثل یقین از شاخه ی امّید افتادی

گاهی سرت بر سنگ های خوب و بد میخورد

هرکس شبیه تو همیشه دست رد میخورد !

جایی رسیدی که سفر تنها مسیرت بود

تیغ تو در حکم تفنگ تنگسیرت بود

تکرار نامت پشت در مانند لالایی 

انگار که رفتی ولی دیگر نمیآیی

تکرار نامت با صدای مشت روی در 

هی بازکن ! هی بازکن ! هی بازکن دیگر !

دوشی که اینبار از زمین تا سقف میبارد 

چشمی که باید پلک روی پلک بگذارد 

یک پنکه سقفی نه ! چراغی بسته به یک سیم

لبخند خوشحالی برای کشتن تسلیم ! 

تنها کسی که رفتنت را دید من بودم ! 

آواره ای در ابتدای من شدن بودم !

موج فروپاشی که سمت ساحلم آمد 

این پا و آن پا کرده بودم ، قاتلم آمد 

من غرق در وانی که تو مستغرقش بودی 

من آنکه تو تنها پناه باورش بودی 

در باز شد ، در باز شد ، انگار که یک نور

چشمان من را می زند انگار که از دور 

می آمدی و دست هایت را به من دادی

انگار در خوابم تو از یک پله افتادی.

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

آخرین بار باید قبل از مردن باشد ! _ شل سیلور استاین

اولین بار

که بخواهم بگویم دوستت دارم، خیلی سخت است!

 

تب می‌کنم، عرق می‌کنم، می‌لَرزم جان می‌دهم.

هزار بار،

می‌میرم و زنده می‌شوم پیش چشمهای تو

تا بگویم دوستت دارم.

اولین بار

که بخواهم بگویم دوستت دارم، خیلی سخت است!

 

امّا

آخرین بار آن از همیشه سخت‌تر است

و امروز می‌خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم

و بعد راهم را بگیرم و بروم

چون تازه فهمیدم،

تو هرگز دوستم نداشتی!

 

ترجمه یغما گلرویی

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

تنهایی _ دریتا کومو

تنهایی
 
«تنهایی» تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من.

جمعه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد!

حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را...



«تنهایی» زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد.

فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینند.

آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند!



«تنهایی» دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد!

کسی که برای تو گُل نمی‌خَرَد هیچ‌وقت.

کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز!



« تنهایی» اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد!

خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار،

خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه می‌شود.



«تنهایی» خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی.



«تنهایی» عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی.

«تنهایی» انتظارکشیدنِ توست، وقتی تو نیستی،

وقتی تو رفته‌ایی از این خانه،

وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغِ دیگری را می‌گیرد

وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد