ای بینوا که فقر تو تنها گناه توست
در گوشه ای بمیر که این راه راه توست
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره دشمن حال تباه توست
در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر
جان میدهی و مرگ تو تنها پناه توست
باور مکن که در دلشان میکند اثر
این قصه های تلخ که در اشک و آه توست
اینجا لباس فاخر که چشم همه عذرخواه توست
در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
این شعله های خشم که در هر نگاه توست