نکند پنجره ای پشت صلیبم باشد
نکند میکروفونی داخل جیبم باشد
نکند این «اس ام اس» در جایی ثبت شود
نکند گریه ی پشت تلفن، ضبط شود
نکند شاهد دعوامان در ماشینند
نکند داخل حمام تو را می بینند
نکند اسم تو را با دهنش بخش کند
نکند راز مرا تلویزیون پخش کند
نکند می داند، آنچه که من می دانم!
نکند پس فردا تیترِِ یکِ «کیهانم»
نکند رخنه کند در دل ایمانم، شک
نکند لو بدهم اسم تو را زیر کتک
نکند نامه ی جعلی مرا پست کنند
نکند این همه بد، قلب مرا سست کنند
تلخم و حل شده کابوس وجودم در سم
غیر تو از همه ی آدم ها می ترسم
همه دانسته و نادانسته، جاسوسند
«دستشان حلقه ی دار است و تو را می بوسند»
لخت در جیغترین لحظه ی تختت هستند
فکرِ در رفتنِ از هر شبِ سختت هستند
خسته ام از شب نفرینشده در بی رحمی
خسته ام... می ترسم... و تو فقط می فهمی...!
کاشکی آخرِ این سوز، بهاری باشد
کاشکی در بغلت، راه فراری باشد
کاشکی از همه مخفی بشود این شادی
کاشکی وصل شود عشقِ تو به آزادی
کاشکی بد نشود آخرِ این قصه ی بد
کاشکی باز بخوابیم، ولی تا به ابد
نکند دار سرانجام درختم باشد
نکند میکروفونی داخل تختم باشد
نکند ما را از تلویزیون می بینند...
از کتاب دلقک بازی جلوی جوخه اعدام