گفتند مرده ای
و مرا از شناسنامه ات آزاد کردند
قبرستان
از مرگ های عادی پوشیده بود
و یک گور مشکوک
چه قدر توانسته لباس شخصی پنهان کرده باشد؟
لباس ها
از تن کبود تو هم می ترسند
از حرف هایی که اگر دکمه دکمه از دهانم باز شوند...
باید برایت تعریف کنم
هربار که به نشانی ات نزدیک می شوم
مرا مثل نامه ی برگشتی
برمی گردانند
باید تعریف کنم
وقتی صدای شکنجه هایت
پشت میله های سینه ام حبس می شد
چه قدر از بودنت آرام می شدم
_باید نفس می کشیدی_
گفتند مرده ای
و مرا از شناسنامه ات آزاد کردند
آزادی!
چگونه با این حروف دست و پا شکسته
به خانه رسیده ای؟