کشوری بودم که از هر سو به سمتم تاختی
پرچم عشق خودت را بر دلم افراختی
عاشق دشمن شدن سخت است اما من شدم
رفتی و اردی بهشتم را جهنم ساختی
چند روزی باعث سرگرمی ات بودم مرا
مثل یک اسباب بازی گوشه ای انداختی
دست در دست رقیبم دیدمت ای باوفا
خیره در چشمت شدم اما مرا نشناختی
او که رفته برنخواهد گشت ای دل شاد باش
باختی در عشق او وقتی خودت را باختی