می‌گویند

بس که دستی گرم

کسی به سرت نکشیده

موهایت سفید شده‌اند

ریش هایت بلند .

 

می‌گویند

مجنون جدیدی شده‌ای

که یادت نمی‌آید

مدرن‌ترین عاشقانه‌هایت را

پای کدام زن می‌نوشتی .

 

می‌گویند و پشت سرت می‌خندند .

می‌خندند و شانه به شانه می‌لرزم .

دوستانمان باور نمی‌کنند

از پشت همین گوشی

چه قولهای بزرگی

که میان دو شهر رد و بدل نمی‌شدند

و نمی‌دانند

قرار فقط کنار خیابان نیست .

گاهی در حاشیه درد

قرار می‌گیرم

تا با کناری‌ات کنار بیایم .

گاهی قرار این است

که تا پنجره را با چشم هایم باز می‌کنم

اشکهایم میان زمین و آسمان تقسیم شوند

و اوضاع روحی این شهر لعنتی

با حال خراب من به هم بریزد .

 

این روزها من از کجا بدانم

چگونه از چشم هایم پلک‌خوانی‌ات کرده‌اند !؟

به ریش بلند تو می‌خندند

و بغض من

بغ          ض

ب         غ

     ض

گره‌ای است که فقط به دست لب‌های‌شان باز می‌شود .