می روی اما نگاه سرسری دیگر نکن

پیش چشمم از رقیبم دلبری دیگر نکن

 

مهره ی ماری که داری کار خود را می کند

با نگاهت... خنده ات... افسونگری دیگر نکن

 

آن قدرها که گمانت بود مؤمن نیستم

موی خود را پای بند روسری دیگر نکن

 

با برادر گفتنت آتش به جانم می زنی

جان من لطفا برایم خواهری دیگر نکن

 

هر کسی آمد به من زخمی زده حتی تو هم

زخم هایم را به من یادآوری دیگر نکن

 

زلزله با بم نکرد آن چه تو با من کرده ای

آنچه با من کرده ای با دیگری دیگر نکن