دلتنگ یعنی سیب سرخ خانه ات بودم

از خانه ی بیگانه اما سیب می چیدی

 

یعنی در آغوشت به دنبال خودم بودم

اما تو در ذهنت زن همسایه را دیدی

 

دارم تصور می کنم او را در آغوشت

لعنت به دستت لای موهای زنی دیگر

 

یک روز خواهد کشت من را این خودآزاری

لعنت به تصویر تنت روی تنی دیگر

 

دلتنگ یعنی سعی کردم کور و کر باشم

دیدم تو را با او به روی خود نیاوردم

 

حتی شبیه او شدم شاید که برگردی

موهای خود را شکل او هر بار مش کردم

 

باز اتفاقی حلقه ات جا مانده در خانه

باز اتفاقی رفتی و به کوچه پیوستی

 

این سال ها هر بار روز زن که می آید

باز اتفاقی کار یا ماموریت هستی

 

بابای خانه دخترت بدجور دلتنگ است

بابای خوب قهرمان! بابای تزیینی!

 

این روزها هر شب به خانه دیر می آیی

تا می رسی هم می روی اخبار می بینی

 

من را بغل کن مرد من! پس شانه هایت کو؟

بیدار کن من را از این کابوس تکراری

 

ول کن دروغ صخره و ماه و پلنگش را

وقتی خودت هم ماه را در بیشه ات داری

 

من را بغل کن قبل رفتن این منی را که

کُشتی ولی روحش میان خانه سرگشته است

 

باشد برو اما دوباره باز می گردی

قاتل همیشه به محل جُرم برگشته ست