تو می روی به قرارهایت برسی

که کاری اند

مثلِ زخم های من

 

می بوسی ام

چمدان بر می داری و 

صدایم پشتِ دری بسته خفه می شود

 

گفتم مراقب باش 

آسمان امنیت ندارد

 

از پشتِ گوشیِ خاموش 

صدای تکه تکه شدنِ ابرها می آید

صدایِ امواجِ آغوشِ زنی 

که فکر می کند 

دست هایش

مثل چتر نجات باز می شوندو 

کودکش لحظه ی فرود لبخند می زند

 

پشتِ گوشیِ خاموش 

صدایِ قلبم

با موتورهای هواپیما از کار می افتد

تعادلِ حالم به هم ریخته است

به هم ریخته کانال های اعصابم

اخبار فقط فکر مرا پخش می کند 

که رادارها از تو خارج شده اند

هُوَالباقی

رادارها زن ها را نادیده می گیرند

هُوَالباقی

رادارها از بچه ها چگونه می گذرند

هُوَالباقی

 

ازاَلباقیِ مسافرها که صندلی هارا پر کرده اند 

تا جایم خالی نباشد 

بی خبرم

شاید در آخرین لحظه کسی را 

با من اشتباه و آرام گرفته باشی

من که نمُرده ام

بیشتر از روزهای قبل می خندم

 

آسایش گاهی چُنان دیوانه ام می کند

که هر روز قرص هایم را 

دورتر می اندازم

حالم خوب است 

و این را 

تمامِ آسایشگاه هایی که پذیرشم نکرده اند

گواهی داده اند

 

از مجموعه خیلی چیزها روشن میشود