«تنهایی» تلفنیست که زنگ میزند مُدام
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من.
جمعهی سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد!
حرفهای بیربطیست که سر میبَرَد حوصلهام را...
«تنهایی» زلزدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد.
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینند.
آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند و نیمهشب از خانه بیرون میزنند!
«تنهایی» دلسپردن به کسیست که دوستت نمیدارد!
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت.
کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشههای اتاقت میبینی هر روز!
« تنهایی» اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد!
خانهای که تو را نمیشناسد انگار،
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه میشود.
«تنهایی» خاطرهایست که عذابت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی.
«تنهایی» عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی.
«تنهایی» انتظارکشیدنِ توست، وقتی تو نیستی،
وقتی تو رفتهایی از این خانه،
وقتی تلفن زنگ میزند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من.
جمعهی سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد!
حرفهای بیربطیست که سر میبَرَد حوصلهام را...
«تنهایی» زلزدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد.
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینند.
آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند و نیمهشب از خانه بیرون میزنند!
«تنهایی» دلسپردن به کسیست که دوستت نمیدارد!
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت.
کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشههای اتاقت میبینی هر روز!
« تنهایی» اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد!
خانهای که تو را نمیشناسد انگار،
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه میشود.
«تنهایی» خاطرهایست که عذابت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی.
«تنهایی» عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی.
«تنهایی» انتظارکشیدنِ توست، وقتی تو نیستی،
وقتی تو رفتهایی از این خانه،
وقتی تلفن زنگ میزند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب