بومی اقلیم تنت یک عمر من بودم

من یک سیاه مست یک لا پیرهن بودم

من مشت رنگی سبز روی بوم نقاشی 

یک جنبش زنده به دنبال فروپاشی 

یک آمده از انتهای جاده ی عصیان

یک شورشی در خانه ی آغوش تو پنهان

رزمنده ای بودم که تنها سنگرم بودی 

مانند کوهی در کنار بسترم بودی 

من دره ای بودم پر از خونابه ی بهمن

برف عمیقی مانده بر پشت نحیف من

ابر بهاری بودی و آرام باریدی 

خورشید تابستان شدی و داغ تابیدی 

باریدی و از شاخه ی بادام افتادی 

تازه شکوفـــــه کرده ، نا هنگام افتادی 

گل با گلوله یا تگرگ و شاخه ی بادام ؟

با اسلحه یا ابر تیره ؟ تیغ در حمام

بوی بخار خونی و تردید میدادی 

مثل یقین از شاخه ی امّید افتادی

گاهی سرت بر سنگ های خوب و بد میخورد

هرکس شبیه تو همیشه دست رد میخورد !

جایی رسیدی که سفر تنها مسیرت بود

تیغ تو در حکم تفنگ تنگسیرت بود

تکرار نامت پشت در مانند لالایی 

انگار که رفتی ولی دیگر نمیآیی

تکرار نامت با صدای مشت روی در 

هی بازکن ! هی بازکن ! هی بازکن دیگر !

دوشی که اینبار از زمین تا سقف میبارد 

چشمی که باید پلک روی پلک بگذارد 

یک پنکه سقفی نه ! چراغی بسته به یک سیم

لبخند خوشحالی برای کشتن تسلیم ! 

تنها کسی که رفتنت را دید من بودم ! 

آواره ای در ابتدای من شدن بودم !

موج فروپاشی که سمت ساحلم آمد 

این پا و آن پا کرده بودم ، قاتلم آمد 

من غرق در وانی که تو مستغرقش بودی 

من آنکه تو تنها پناه باورش بودی 

در باز شد ، در باز شد ، انگار که یک نور

چشمان من را می زند انگار که از دور 

می آمدی و دست هایت را به من دادی

انگار در خوابم تو از یک پله افتادی.