شب است و باز چراغ اتاق می سوزد
دلم در آتش آن اتفاق می سوزد
در این یکی دو شبه حال من عوض شده است
و طرز زندگی ام کاملن عوض شده است
صدای کوچه و بازار را نمی شنوم
و مدتی است که اخبار را نمی شنوم
اتاق پر شده از بوی لاله عباسی
من و دو مرتبه تصمیم های احساسی
اتاق ، محفظه ی کوچک قرنطینه
کنار پنجره ــ بیمار ــ صبح آدینه
کنار پنجره بودم که آسمان لرزید
دو قلب کوچک همزاد ، همزمان لرزید
چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد
تب تکلف تقدیر زیر و رویم کرد
نگاه های شما یک نگاه عادی نیست
و گفته اید که عاشق شدن ارادی نیست
تو حس مطلع رنجیدن و بزرگ شدن
و خط قرمز دنیای کودکانه ی من
من و دو راهی و بیراه ها و زوزه ی باد
و مانده ام که جواب تو را چه باید داد
شب است و باز چراغ اتاق می سوزد
به ماه یک نفر انگار چشم می دوزد
هوای ابری و اندوه باید و شاید
هنوز پنجره باز است و باد می آید
چقدر خسته ام از فکر های دیرینه
به خواب می روم اینجا کنار شومینه
چراغ خانه ی ما نیمه روشن است انگار
و خواب های تو درباره ی من است انگار
چراغ خانه ، چراغ اتاق روشن نیست
هنوز آخر این اتفاق روشن نیست